زنگ نقاشی
این پاراگراف رو دو روز بعد از ورود به سه سالگی برات نوشته بودم که فرصت نشده بود پستش کنم: *بعضي وقتا ميگي مامان دارم توز ميتشم که تازگي فهميدم منظورت حوضه، انگار گاهي کلمه ش رو يادت ميره و مي گي توز چون خيلي وقتا هم ميگی حوض ... نمي دونم چي توي نقاشي هاي بابا هست که اينهمه ذهنت رو مشغول ميکنه و اينهمه بهشون تعلق خاطر داري، هر شب که بابا برات نقاشي کشيده باشه فرداش تا چشمات رو باز مي کني ميگي مثلاً "اون دله که بابا تشيده بود تجاست؟" جالبه ک رو فقط توي اسم خودت ميگي اما دقت کردم توي کلمات ديگه ک رو ت مي گي ... مدتيه که سعي مي کني چيزايي که من يا بابايي مي کشيم رو رنگ کني و بابا بهت ياد داده که از خط بيرون نزني، تو هم ميري اون وسط هر شکلي...