نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 2 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

دوستان همیشگی

1391/3/13 11:26
نویسنده : مامان
421 بازدید
اشتراک گذاری

یه سری دوست و رفیق داری که به نوعی عضو خانواده به حساب میان، نانسی که یار غارته و اولین عروسک زندگیت و بابایی با اسم فامیلی خودش اون رو صدا می زنه که من کلی می خندم، نانسی جدیداً به پایه ی دوربین وصل میشه از "دمبش"

سوم خرداد ماه سال نود و یک

خرسی که از وقتی اومدیم این خونه و شیشه ی میز تلویزیون رو برداشتم به عنوان دکور توی میز تلویزیون خونه کرده البته به همراه هاپو که تو سرش میزنی جیغ میزنه و الاغی عزیز که خاله زهرا برات درست کرده و هر روز که نمیبینش میگی "الاغی عزیزم دلم برات تنگ شده"
اینا جدیداً تا عصر میشه و موقع "ملتب" کردن خونه کنار دیوار ردیف میشن، عروسک تازه که اسمش رو عسل گذاشتم اما تو قبول نمیکنی و بهش میگی عروسک به جمع اینا پیوسته ...

سیم اردیبهشت ماه سال نود و یک

سیم اردیبهشت ماه سال نود و یک

یه نی نی که میتونم بگم در واقع زشت ترین عروسکته اما تو بی نهایت دوستش داری، و همیشه جاش خونه ی مامان جون پریه (همه چیز که چهره ی زیبا نیست)

چهارم خرداد ماه سال نود و یک
تا حالا چند تا ست شنل و دامن و کلاه براش بافتم به درخواست شما ...
چند روز پیش هم که با سه چرخه ای که کادوی مامان جون و آقا جون برای تولدت بود آوردیش خونه و از بس گفتی کچله براش مو گذاشتم که خیلی شاد شدی و به همه گفتی نی نی مو درآورده ...

پنجم خرداد ماه سال نود و یک

اینا هم پایه حموم کردن و مهمونی های مجلل هستن که دیروز براشون جشن تولد گرفتیم ...

دوازدهم خردادماه سال نود و یک

وای مامان غذا کم نیاد(مغز بادوم و هسته زردآلو روی تکه های دومینو سرو شد)
دوازدهم خردادماه سال نود و یک

دوازدهم خردادماه سال نود و یک

جالب بود که کلاً سه روز رفتی مهد کودک سر کوچه مامان جون و دوبار نیم ساعت و روز آخر هم یک ساعت اونجا موندی ولی به همه این مهمونات مثل خانوم مربی دستور میدادی که تغذیه تون رو بخورید بعد خمیر میارم(اتفاقی که توی مهد روز سوم افتاده بود)، بعد از خمیر بازی هم سه چرخه ت رو آوردی وسط و گفتی "حالا همگی سوار مینی بوس بشین بریم دردش(گردش)" این مینی بوس رو نمیدونم از کجات آوردی ولله ....

قربون دختر ناز باهوشم برم با تخیلاتش ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سورنا
15 خرداد 91 10:09
ای خدا چه عکسای خوشگلی.چه دوستای نازی....تو عکس اولش عین یه خانم بزرگ و با شخصیت شده با موهای شینیون شده....
چه تولدی هم گرفته برای دوستاش.افرین به تو مامان هنرمند که تازه از تولد خودش فارغ شدی که باید برای عروسکهاش هم کلاه درست کنی.افرین به این حوصله و وقتی که برای دخترت میذاری مامان نمونه.


ممنونم، شینیونش خدادادی هست، خواهش می کنم سمیه جون، ممنونم که اینهمه وقت میذاری و مطالب رو میخونی و نظر میدی، خودت نمونه هستی خانوم هنرمند با سلیقه
مامان سورنا
15 خرداد 91 10:10
یادم رفت بگم.چه زحماتی هم می کشی برای عروسک مورد علاقه اش...بافت لباس...کاشت مو.....خوب دیگه یهو یه آرایشگاهی.... موسسه هنری چیزی بزن...خلاص دیگه مامان هنرمند.


خواهش می کنم بابا حسابی چوب کاریمون کردی ها، خجالت کشیدم اینمه بهم گفتی هنرمند، حالا خوبه کارای خودت رو دیدم ها ...
سودی
16 خرداد 91 23:39
واقعا افرین بر این دختر با این قدرت تخیل... البته از مامانی مثل شما همین انتظار میره... به نظرم نیکا خیلی خیلی باهوشه


ممنونم سودی جون، به خدا قدرت تخیلش ربطی به من نداره، البته منم گاهی خیال بافی می کنم، هاهاها ... ممنونم عزیزم
مامان ثناخانمی
23 خرداد 91 13:28
چه جمع دوستانه ای
پس دخترت یکی یدونه نیست مامان جون


نه دیگه اعظم جون، حداقل نانسی که حق فرزندی به گردنمون داره ...
مامان بيتا
28 خرداد 91 12:46
خاله هزار ماشالا با اين موهاي خوشگل و خوش حالت چه ناز شدي البته فكر كنم الان ديگه ماماني موهات رو كوتاه كرده. بدون اونا هم خوشگلي خاله تو خيلي شيرين و دوست داشتني هستي.


ممنونم خاله ی مهربونم، شما و بیتا گلی هم خیلی ناز هستید