نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

زندگی من

1391/1/31 10:51
نویسنده : مامان
491 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشگلم، امروز آخرین روز فروردین سال نود و یکه و در واقع اولین ماهگرد تولدت در سال جدید، توی این یک ماه اول سال هر روز صبح که می خواستم برم اداره چند قطره از اون اشکای طلاییت برای اینکه مانع رفتننم بشی ریخته، به جز دیروز که با همه ی روزای دیگه فرق داشت و من و تو تنها خونه ی خودمون بودیم چون بابا ماموریته و صبح با هم از خواب بیدار شدیم و قدم زنان رفتیم خونه مامان جون پری و من رفتم سرکار و تو هم شاد و خندون رفتی پی نی نی و صورتی و نقاشی ...
چند روزی بینهایت اصرار داشتی ببریمت سرسره بازی و صبح با گریه می خواستی من نرم سرکار و ببرمت سرسره بازی، جالبه هر وقت هم بردمت برای برگشتن به خونه بازم شاکی بودی هرقدر هم که بازی می کردی، یادمه اوایل وقتی میرفتی پارک به وسایل بازی بیشتر نگاه می کردی، کم کم به پله های سرسره علاقه مند شدی ولی حالا دیگه با مهارت تمام سرسره ها رو سر میخوری و جالبه که به اون سرسره های پیچی و بلند بیشتر علاقه داری، اما همچنان برای بالا رفتن از پله ها خیلی زیاد احتیاط می کنی و حتی یه بار که خمیر بازیهات رو هم با خودت برده بودی سطل خمیر رو به من نمیدادی و می خواستی با خودت ببری و برای اینکه شرط احتیاط رو همیشه رعایت میکنی هر جا می دیدی میله تموم میشه یا سختت میشه سطل رو روی پله میذاشتی و خودت میرفتی بالا بعد سطل رو بر میداشتی ...

شانزدهم فروردین سال نود و یک

"اینجا حواست رفته به مورچه های سیاه"
شانزدهم فروردین سال نود و یک

"باز خوبه توی پارک گاهی نوشیدنی دنت می خوری"
هفدهم فروردین ماه نود و یک

داری اول یواش بار الکتریسته رو با یه "جلقه" تخلیه می کنی
شانزدهم فروردین ماه نود و یک

الان دیگه لا به لای گریه هات با اون صدای ناز و مهربونت که وقتی با گریه ست دل مادر رو می لرزونه بهم میگی "اشکال نداره مامان بره اداره تاراشو(کاراشو) بکنه بعد بیاد میریم سرسره بازی فردا ایشالله"
(اغلب برای اینکه بگی کاری رو بعداً انجام میدی می گی فردا ایشالله)

شمارش نيکا موقع بالا و پايين رفتن از پله هاي سرسره : يک، دو، سه، چار، پين، شيش، هف، نه، ده.
شانزدهم فروردین سال نود و یک

از توي بفرماييد شام ياد گرفتي و مي گي: هَي وايِ من

اینجا جلوی موهات رو تازه کوتاه کردم و به قول خودت "خوششل شدی"
شانزدهم فروردین سال نود و یک

يه شب که رفته بوديم پارک نزديک خونه موقع سرسره بازي يه دختر که کمي از خودت بزرگتر بود با مامانش اومدن اما دختر کوچولو انگار می ترسید بیاد بالا مامانش داشت بهش می گفت برو بالا، شما که بالای پله ها ایستاده بودی گفتی "شمام بیا از پله بالا" خانومه که صدات رو شنید انگار براش عجیب بود تو کوچولوی مامان به این خوشگلی حرف میزنی (آخه من حرف زدن دخترش رو شنیدم) برگشت نگات کنه که تو تکرار جمله ت رو خوردی و چشمات رو پايين انداختي و يه پلک آروم که ناز و خجالت رو با هم داره نثار خانومه کردی که برگشت به من گفت وای خجالت کشید ...

وقتی خودت رو دایم(قایم)می کنی و بعد نشون میدی یا وقتایی که چیزی رو می خوای یه دفعه نشون بدی  با نشون دادن می گی  "دادادادام .... "

بیش از یک ماهه که به خواسته خودت میری "عبق"(عقب) ماشین میشینی
بیست و پنجم فروردین ماه نود و یک

جمله مامان جون رو تکرار می کنی و خیلی وقتا بهم می گی "دردت به جونم" یه بار هم سر همین جمله دعوامون شد آخه هی شما گفتی دردت به جونم من گفتم درد شما به جونم هی گفتی درد شما به جونم و همین طور که دیگه شاکی شدی ...

بهم میگی : "دوست دارم يه عالمه هرچي بدم (بگم) بازم کمه"
با شیطنت منو وشگون میگیری و خودتم میگی "وتسکون گرفتم"

همه رو نقاشی می کنی و میگی : "نيکا ففريه  ... مامان ففريه ... بابا ففريه اي ..." بلند میشی و یهو داد میزنی"واي يادم رفت باران ففريه" و دوباره بر می گردی که باران رو هم نقاشی کنی ...

هفدهم فروردین ماه سال نود و یک

باران رو هنوز بیشتر از هر بچه ی دیگه ای دوست داری و زیاد یادش می کنی، موقع زنگ زدن، موقع خرید هر چیزی که یکی هم برای باران میخوای، موقع نقاشی و خلاصه هواشو زیاد داری

اینجام داری به باران نگاه می کنی که میدوه اینطرف و اونطرف اما راستش نمیدونم به چی داری فکر میکنی ...
بیست و سوم فروردین ماه نود و یک

داری با مرطوب کننده لب واسه باران "ژب دب" می زنی
بیست و سوم فروردین ماه نود و یک

اسم و فامیلی و اسم مامان و بابا رو می گی و میگی که دوسالته و خونتون هم دوره ...

هنوزم گوشی تلفنت رو که برمیداری با هر کی صحبت می کنی موقع خداحافظی می گی: "سالتون مبارک" ... "سلام برسون"

هر کی از حمام میاد بیرون میگی : "عافيت باشی" (قبلاً سلامت باشی رو هم خودت میگفتی)

عکس عروسیمون رو نگاه می کنی و می گی : "مامان عروس شده"

اگه اتفاقی بیفته که حس کنی بهت ظلم شده میگی : "نيکا دنا(گناه) داره"

شعر حسنی نگو یه دسته گل رو کامل و بدون کمک کسی می خونی دیگه بقیه شعرها هم که کوتاهتراز حسنیه و همه رو کامل بلدی البته بعضی ها رو بیشتر دوست داری مثل عروسک خوشگل من(شب شد لا لا کن) و عزیز من گل من تولدت مبارک ...

طنز خنده بازار رو که شبا پخش مي کرد خيلي دوست داشتي، مخصوصاً اون قسمتي که اداي فيتيله رو در مياوردن و آهنگ هاشو و قسمت نامزدهاي انتخاباتي رو خودت هم باشون مي خوندي "نامبد نامبده ..."

گوشی تلفنی رو که از کیش خریدی خیلی دوست داری و دکمه ها رو می زنی و اون چیزی رو که میشنوی تکرار می کنی :
آن (one)
تو (tow)
تی ای (three)
فُ (four)
فای (five)
سیس (six)
سِ وِ (seven)
ايت (eight)
نای (nine)
تن (ten)
يلو (yellow)
گويين (green)
يد (red)
اولو (blue)

گاهی تولدت مبارک رو اینجوری می گی: "عزيزوم تولدت مبارک" (الهي قربون اون عزيزوم گفتن خوشگلت بشم من)

جدیداً به لاک خیلی علاقه پیدا کردی و ازم می خوای که لاک رو بدم شما برای من بزنی، جالبه اونقدر دقت می کنی و اگه بزنه بیرون می گی" نه بد شد دستمال بده پاکش کنم" هر وقت هم احساس رضایت می کنی میگی "چه خوششل شدی"

بیست و چهارم فروردین ماه نود و یک

بیست و چهارم فروردین ماه نود و یک

تو همه زندگی منی نازنینم، خدا همیشه پشت و پناهت باشه دلبندم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

هدیه جووووووووووووووون
31 فروردین 91 11:07
سلام
ماشالااااااا به نیکای ناز با این کارای جالبش
چقد ناز صحبت میکنی خانومی



ممنونم
هدیه جووووووووووووووون
31 فروردین 91 11:10
من با افتخار و البته با اجازه لینکتون میکنم اگه شما هم مایل بودی با نام هدیه جوووووووووون لینک کنید
مامی سمیرا
3 اردیبهشت 91 16:39
خیلی دختر نازی دارید
بووووووووووس


ممنونم، شما لطف دارید
مریم مامان باران
5 اردیبهشت 91 16:01
وای وای اینجا رو ببین. این وروجک شیطون با این حرف زدنش.

عزیزم اون باران کپلی رو ببین با اون موهای نرم و نازک قشنگش.

نیکای قشنگم خاله چه خوب لاک میزنی بیا برای منم بزن.

ببوسش هزارتا.


ممنونم مريم جون، شمال بهتون خوش بگذره

مامان سورنا
12 اردیبهشت 91 9:57
پست خیلی قشنگی بود و سرشار از احساس.چیزی نمی تونم بگم جز همونی که نوشتی.....زندگی من.......خدا زندگیت رو همیشه برات سالم و سلامت نگه داره.نیکا واقعا باهوشه و خیلی جلوتر از سنش.چقدر هم خوشگل داره لاک میزنه.الهی.ببوسش.


ممنونم سمیه عزیز، همیشه لطف داری به من، خدای مهربون زندگی تو رو هم همیشه در پناه خودش حفظ کنه، با لاک قرمز نمیدونی چی به سرم میاره، تو هم سورنای گلم رو ببوس
ماما بيتا
23 اردیبهشت 91 12:49
آفرين به تو دختر خوب و باهوش هزار ماشالا
چه بافتني هاي خوشگلي حتما هنر مامانيه دستش درد نكنه....
راستي ماماني شما چه انگشتا و ناخناي خوشگلي داره...
هميشه شاد و خوش باشيد.


ممنونم خاله شاداب خوبم
چشمای شما خوشگل میبینه، خواهش میکنم قابل تعریف نیست، میدونم که خودت هنرمندی
بیتای گلی نازنین رو خیلی ببوس و سپاسگزارم که سر میزنی عزیزم