نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

پدر

"خیلی خوبه صبح پاشی، پدر پیش بچه هاش باشه" این دیالوگ کیان موقع صرف شام هست که خیلی هم احساسی بیانش کرد، آخه باباش کمی حال ندار بود و دو روز من به تنهایی راهی اداره شدم و بابا خوابید خونه، ظاهرا بچم خیلی خوشحال شده وقتی بیدار شده و پدر رو در خانه دیده😉 ...
23 مرداد 1399

ق مثل قردادن

دیروز آموزش زبان آموزی به صورت واتساپی برگزار شد، آموزش نشانه ی "ق" معلم تدریس کردن و بعد از بچه ها خواستن مثال بزنن البته ما دیر رسیدیم به کلاس، کیان فیلم آموزش رو دید و بعد مثالهای دوستانش رو هم گوش داد، بعد تبلت رو گرفت و برای خانم معلم به صورت خصوصی وویس فرستاد، بعد از سلام و ابراز دلتنگی گفت ق مثل "قر" ....  
7 فروردين 1399

گوشی اَپل

صبح داریم با اسنپ میریم مدرسه ی کیان، روی پام نشسته تا هم آفتاب توی چشمش نیفته و هم بهتر همه جا رو ببینه، نمی دونم چشمش به لوگویی چیزی می خوره چی میشه که یهو خیلی بامزه میگه " من خیلی گوشی اپل دوست دارم " راننده که نمی تونه خودش رو کنترل کنه خندش می گیره و با لهجه شیرازیش می گه "بچه ی اقدی چه چیزایی می گه"😉 پی نوشت : ای جان مادر منم گوشی اپل خیلی دوست دارم، به خصوص که گوشیم این اواخر حسابی قاطی کرده و هر دفعه یه بدقلقی ای می کنه ... ...
20 بهمن 1398

آجی

آجی آجی .... آجی آجی .... (دستش رو می زنه توی پیشونی نیکا و باز می گه آجی آجی ....) آبجی نیکا هم داره برای من کتاب می خونه و چند بار توجه نمی کنه و بعد می گه بذار بخونم، کیان کوچکم بر می گرده سمت من و صداش رو آروم  می کنه و میگه :"بیذار آجی صبت بکنه .... آره بیذار آجی صبت بکنه ..." و باز این جمله رو آروم چند بار دیگه برای من تکرار می کنه
4 دی 1396

خوابت آروم نفسم

خیلی وقت بود می خواستم در مورد خوابیدنت بنویسم، می تونم بگم نسبت به آبجیت بچه ی کم خوابی هستی، شب ها دیر می خوابی و این منو نگران می کنه، تا نفس آخر انرژیت بیداری و در یک نقطه به آنی بیهوش می شی و می خوابی، این موقع دیگه در هر شرایطی باشی می خوابی و البته پیش اومده که نتونستی بخوابی و خیلی کلافه شدی، چند تا از این لحظه ها رو ثبت کردم که این جا به یادگار می گذارم، امیدم در پناه خدا باشی، خوابت آروم و دلت گرم دلبندم پ ن: راستی یه مدتی بود که شب ها حتماً برای خوردن شربت بیدار می شدی، یعنی بیدار می شدی شربت می خواستی، نوش جان می کردی و می خوابیدی،(یه دوره ای که حتما سه بار بیدار می شدی) بماند که ب...
10 تير 1396