نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

دونه بستنی

1391/3/30 14:43
نویسنده : مامان
429 بازدید
اشتراک گذاری

یکی دو روز بعد از همون بی تابی شبانه که شدیداً باعث دلتنگیم شده بود تب اومد سراغ دختر کوچولوی دو ساله ی من و بعد از 4 روز دونه های قرمزی که با بیر حمی تمام، بدنش رو پر کرد دوباره راهی مطب دکترمون کرد، به تشخیص دکتر سرخجه ست و امروز دونه ها به مقدار زیادی کم رنگ شدن ولی پاهاش همچنان خارش دارن، شب عید مبعث باز هم شبی بود با بی خوابی و اشک ...

الهی بمیرم برات نازنینم که از دست خارش این دونه ها بی تاب بودی،
روز یکشنبه که درست روز جشن تولد دو سالگی دسته جمعی دوستان کوچولومون در تهران بود بردیمت دکتر و بعد از  تشخیص و دلگرمی که طی سه روز آینده برطرف میشه و چیز مهم نیست توی راه برگشت به خونه نمیدونم از دونه های خودت بود از چی بود که یاد یک نوع بستنی با دونه های رنگی افتادی که توی همین ماه از نزدیک خونه برات خریده بودم، یه روز عصر بود که با هم رفتیم که آب هویج بستنی بخریم اما تو تا چشمت افتاد به اون بستنی ها با دونه های رنگی گفتی از این دونی ها میخوام
حالا چی شد که بعد از اون وضعیت که کلی هم گریه کردی توی مطب دکتر که میخواست معاینه ت کنه یاد اون بستنی ها افتادی من نمیدونم، فقط وقتی گفتم بابا بریم اونجا که هویج بستنی میخریم شاکی شدی که "هویج بستنی نه، دونه بستنی" ....
اگرچه خارش و اذیت اون دونه های بی رحم و البته پرهیز از بیرون موندنت اجازه نداد بریم بستنی فروشی و دونه بستنی بخریم، به خاطر درخواست آب پرتقال روانه خونه شدیم ...
این یکی دو روزه بیش از هر چیز دیگه ای میلت به آب پرتقال میکشه و چون همش میگی بغلم کن تا بابا میاد یا تا میخوابی دارم آب پرتقال برات میگیرم ...
دختر کوچولوی قشنگم می دونم بهونه گیریهات از اون دونه های بدجنسه، فدای اون چشمهای معصومت بشم من، این چند روز حسابی لاغر شدی اما با وجود بیماری به پاتی نارنجی پایبند بودی عزیز دلم ...

اینم چند تا عکس از دختر ناز مامانی

اینجا توی بالکن هستی که عصرها اغلب با هم میشوریم ...
یازدهم خرداد ماه نود و یک

مو فرفری من قبل از کوتاه شدن فرفریهاش
سیزدهم خرداد ماه نود و یک

داریم میریم پارک همراه با میمون عزیز ... در حالیکه مثل بیشتر وقتا محو سایه ت شدی ...
چهاردهم خرداد ماه نود و یک

داری با خمیر بازی برای خودت النگو درست می کنی
چهاردهم خرداد ماه نود و یک

ساعتی پس از کوتاه شدن موهات در حمام که خودت ازم خواستی "قیچی بیاریم مو بچینیم"
شانزدهم خرداد ماه نود و یک

نازدونه ی مامان آماده در انتظار بابا برای گردش آخر هفته
هجدهم خرداد ماه نود و یک

اینم اسب سواری که دو نفر دیگه رو هم ساپورت کردی و مجانی سوارشون کردی ...
هجدهم خرداد ماه نود و یک

یاد دادن یه شکلک به باران که فکر کنم هنرنمایی خاله نرگسه ...
نوزدهم خردادماه نود و یک

بفرما اینم یادگیری به سرعت باد ...
نوزدهم خرداد ماه نود و یک

بی حوصلگی و تب قبل از بیرون ریختن دونه ها ...
بیست و ششم خرداد ماه نود و یک

ای دونه های بدجنس ....
بیست و نهم خردادماه نود و یک

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد دلبندم ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سورنا
30 خرداد 91 18:27
الهی خدای من پس علت بی خوابیهاش مشخص شد.ای کاش اون دونه بستنی ها رو براش می خریدید.احتمالا اینقدر حرف از دونه های بدنش زدید یاد اون افتاده.اونطوری شاید دلش هم خنکتر می شد....
اما به هر حال بازم خدا رو شکر که ابمیوه می خوره.و افرین به تو که اب پرتقال طبیعی می گیری.سورنا هم تو مریضیش همش ابمیوه خورد.مطمئنم عین سورنا وقتی مریضیش خوب شد دوباره اشتهاش بر می گرده.نگران لاغریش نباش.خدا رو شکر که الان خوبه.


راستش سميه جون خارش دونه ها نذاشت یعنی خودش نخواست که بریم بستنی بگیریم و آب پرتقال خواست، دیگه ما هم اصرار نکردیم، عوضش دیروز که براش گرفتم اصلاً نخورد، ممنونم عزیزم آره خدا رو شکر الان خوبه و دونه ها خیلی کم رنگ شدن
مامان بيتا
11 تیر 91 13:36
چه موهاي خوشگل و خوشرنگي. اون عكسي كه از پشت گرفتي اول فكر كردم موهاي يه عروسكه. ....موهات خيلي قشنگه نيكا جون.


ممنونم خاله مهربون، چشماتون قشنگ می بینه