نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

اولين بيماري سخت

الهي ماماني فداي خنده هات بشه، اين اولين باره كه اينجوري مريض ميشي. مامانم ميگه وقتي من كوچيك بودم اصلا مريض نميشدم توي اين يازده ماه زندگيت به اين نتيجه رسيدم كه خدا رو شكر مثل خودم بدن مقاومي داري عزيز دلم ... خدا ديشب رو هرگز برامون تكرار نكنه، حالت خيلي بد بود و بي تابي مي كردي. تب داشتي و هر چي مي خوردي بالا مي آوردي ... واي نمي دوني چه حالي شدم وقتي ساعت ۱۲ شب كه برديمت دكتر و همونجا آب سبز معده ت بالا اومد ... واي انگار دنيا رو سرم خراب شد مامان جان قربونت برم كه بدنت با بيماري مبارزه مي كنه و هر از گاهي با همون حالت هم لبخند مي زني و ناز مي كني خدايا به بچه م سلامتي بده، بابا نبود والا حسابي نگرانت ميشد. خدا نكنه هيچ وقت بيمار...
5 ارديبهشت 1390

مهموني عيد

بعد از يك ماه كه از سال جديد گذشت باران كوچولو اومد خونمون براي عيد ديدني ياسي هم بود. تو موقعي كه خاله اينا داشتن مي اومدن نزديك خوابيدنت بود. من هم بدم نمي اومد تو رو بخوابونم و برسم به سمبوسه ها ... آخه خاله اينا زود شام ميخورن ولي وقتي باران كوچولو رو ديدي انگار نه انگار كه وقت خوابته دخملي ... الهي قربون اون چشمات برم كه وقتي ذوق مي كني برق مي زنه. با ديدن باران نمي دونستي چيكار كني. باران كوچولو هم با وجود اينكه يه كمي سرما خورده بود ولي شيطون بلا خوب آتيش مي سوزوند ... انقده خوشگل به هم ابراز علاقه مي كنيد وقتي همديگه رو مي بينيد ... خاله اينا معتقدن توي خونه خودمون يه جور ديگه اي هستي. ميگن خودت هم مي دوني خونه خودت هستي و راحت تر ...
4 ارديبهشت 1390