نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

مادر

این سومین بهاریه که من مادر شدم، مادر چه کلمه زیبا و پر مسئولیتی، مادر که میشی دیگه خودت نیستی، مادری، مادر یه فرشته آسمونی که مسئولی روی زمین آسمونی نگهش داری، مادر که میشی میشی امانت دار ... وای خدایا مادر که میشی، باید خیلی صبور بشی، صبورم که باشی بازم باید صبورتر بشی، مادر که میشی، باید قوی بشی، قوی هم باشی باید باز هم قوی تر بشی ... اینها رو می دونم تو منوجه نمیشی، عین من که تا مادر نشدم متوجه نشدم، مادر که نبودم شاید خیلی وقتها مادرم رو محاکمه می کردم اما حالا که مادرم خیلی جاها حق محاکمه مادرم رو به خودم نمیدم، همینطور پدرم ... دختر گلم مادر که شدی می فهمی امروز چی برات نوشتم، من مادرم و باید صبور باشم، باید قوی باشم، باید بهت ز...
8 فروردين 1391

آخرین روز کاری سال 90

امروز آخرین روز کاری در سال نوده، دیروز پیش مامان جون بودی و رفته بودی پیش یاسمن و اونم روی هر کدوم از ناخنهای دست  و پات لاک به رنگ های متفاوت زده بود، تو هم که عاشق رنگ برام می گفتی این قرمزه، این آبیه، این صورتیه، این سیفیده، این بنفشه، یه رنگ نقره ای هم برات زده بود که دیدم میگی این نقله لیه، (الهی قربون اون نقله لی گفتنت مامان) ... امروز صبح هم داشتیم سوار آسانسور میشدیم دیدم توی آینه آسانسور نگاه می کنی و داری برای خودت با خنده می گی "نیکا بزرگ بشه، بژلب(رژلب) بزنه، برقصه"، دیدم وقتی وارد آسانسور میشدی با شیطنت توی صورتم نگاه کردی، منم مثل همیشه رژ کم رنگ زده بودم اما چون دیروز آرایشگاه بودم احتمالاً تغییر قیافم ب...
28 اسفند 1390

تولد اوشيد

امروز دهم دي ماه سال نوده تاريخش قشنگه ١٠/١٠/١٣٩٠ و تو هم يك سال و هفت ماه و 10 روزته اينم خيلي قشنگه، يعني 10 روز از تولد خورشيد گذشت به همين زودي، يعني 10 روز از نوزده ماهگي تو هم گذشت ... گفتم تولد خورشيد... شب يلدا كه قرار بود بريم خونه آقا جون، يه كيك كوچولو به شكل جزيره خريديم تا به بهونه جشن تولد خورشيد، تو و باران رو خوشحال كنيم آخه عاشق كيك تولد و فوت كردن شمعش هستيد عين تموم بچه ها، يه ژله انار هم درست كردم كه خيلي دوست داري ... قبل از رفتن هي ذوق مي كردي و مي گفتي "بريم ميهموني" آخه گفته بودم كه ميخوايم بريم مهموني ... گفته بودم مي خوايم بريم تولد، بعد پرسيده بودم تولد كيه تو هم گفته بودي ياسي ... سين ها رو هنوز خيلي خوشگل ميگي كه...
10 دی 1390

زمستان

چهار روز از اولين ماه آخرين فصل دومين سال زندگيت گذشته ... يه زمستون كه هنوز خبري از برف و باروني كه هميشه باهاش بود نيست؛ خدا كنه زمستوناي زندگيت مثل زمستونايي كه ما تو بچگي داشتيم پر از بارش رحمت خداوند باشه عزيز دلم ... مثل بچگي هاي ما كه يه آدم برفي مي ساختيم و شال و كلاه خودمون رو دورش مي كرديم و با دماغايي كه از سرما قرمز شده بود اطرافش مي چرخيديم و هورا مي كشيديم، دستكشامون خيس ميشد و اون زير دستامون يخ ميزد اما انگار متوجه نميشديم اونقدر كه ذوق زده ميشديم توي روزهاي برفي ... مامان يه آش رشته خوشمزه درست مي كرد و توي اتاقي كه اصلا به گرمي اتاقاي الان نبود آش رشته رو هورت مي كشيديم و دونه هاي سفيد برف رو كه ريز ريز روي تيغه ديوار و شاخ...
4 دی 1390

يلداي 1390

سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده سوغاتیهای قشنگ ننه سرما بارون و برف و تگرگ و یخ و سرِما شاعر: خانم مهری طهماسبی دهکردی دختر قشنگم، نازدونه ي مامان، يلدات مبارك باشه، اميدوارم هميشه لپات به سرخي انار و لبهات مثل پسته خندون باشه،لحظه هات به شيريني هندونه هاي شيرين باشه و هزار هزار تا يلداي قشنگ جشن بگيري و شاد باشي نازگلك...
30 آذر 1390

بلاد كفر

ديروز وقتي كنار خيابون البته جايي كه تابلوي ايستگاه اتوبوس داشت منتظر اتوبوس ايستاده بودم يك خانومي رو ديدم كه از كنار ماشين ها اما توي همون خيابون شلوغ با ويلچرش حركت مي كرد، با ديدنش ناخودآگاه ياد روزهايي افتادم كه در بلاد كفر گذرونده بودم، روزهايي كه بخشي از خاطرات زندگيم رو ساخته. البته شايد اين يادآوري خاطرات بيشتر به دليل ويلچرش بود كه برقي بود. يك لحظه توجهم جلب شد كه انگار توي ساخت و سازهاي زندگي هيچ كي يادش به اين بنده خداها نبوده (گرچه بعضي جاها به نظر مياد كسي يادش به سالم ها هم نبوده) ... اون روزها، همون روزهاي بلاد كفر رو ميگم، چون مسير رفت و آمدم از يك مدرسه معلولين مي گذشت به اين بچه ها زياد برخورد مي كردم. ويلچرها د...
29 آبان 1390

روز جهاني كودك

روز جهاني كودك به همه كودكان كه فرشته هاي روي زمين هستند مبارك باشه، دختر قشنگم اين روز بر تو هم مبارك باشه نازنينم به اميد روزي كه هيچ كودكي مورد ظلم و ستم قرار نگيره، هيچ كودكي مورد بي عدالتي زمانه قرار نگيره  راستي قبل از اينكه تو بيايي من روز كودك رو به بابايي تبريك مي گفتم كلي با هم مي خنديديم، آخه يادمه خيلي هم بزرگ بوديم و مامان بهمون روز كودك رو تبريك مي گفت ... ...
16 مهر 1390

روز دختر نازم

امسال روز دختر يعني سالروز تولد حضرت معصومه، تو دختر ناز خونواده بودي كه همه بهت تبريك گفتن نفسك ... اينم يه شعر كادوي مامان به دختر نازم : دخترا سيب گلابند مثل برفند مثل آبند برف جاده گل و خاکه آب چشمه اما پاکه دخترا شاخه نباتند چشمه ي آب حياتند يه اس ام اس بامزه براي تبريك روزت‌ : اميدوارم مثل حنا با مسولیت مثه کزت صبور مثه ممول مهربون مثه جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی ! میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید دختر نازنينم روزت مبارك (روز ياسي عزيزم و باران گلم هم مبارك باشه...
7 مهر 1390