نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

آخرین روز کاری سال 90

1390/12/28 11:04
نویسنده : مامان
345 بازدید
اشتراک گذاری

امروز آخرین روز کاری در سال نوده، دیروز پیش مامان جون بودی و رفته بودی پیش یاسمن و اونم روی هر کدوم از ناخنهای دست  و پات لاک به رنگ های متفاوت زده بود، تو هم که عاشق رنگ برام می گفتی این قرمزه، این آبیه، این صورتیه، این سیفیده، این بنفشه، یه رنگ نقره ای هم برات زده بود که دیدم میگی این نقله لیه، (الهی قربون اون نقله لی گفتنت مامان) ...

امروز صبح هم داشتیم سوار آسانسور میشدیم دیدم توی آینه آسانسور نگاه می کنی و داری برای خودت با خنده می گی "نیکا بزرگ بشه، بژلب(رژلب) بزنه، برقصه"، دیدم وقتی وارد آسانسور میشدی با شیطنت توی صورتم نگاه کردی، منم مثل همیشه رژ کم رنگ زده بودم اما چون دیروز آرایشگاه بودم احتمالاً تغییر قیافم بیشتر به چشمت اومده دلبندم ....

یک سال گذشت و تو روز به روز بزرگ تر و باهوشتر از روز گذشته من و پدرت رو در شادیهای کودکانه ت شریک کردی و بهمون درس های زیادی دادی، و یادمون دادی که خدا رو بیش از پیش شکرکذار باشیم و از لذت های کوچک زندگی بیشتر استفاده کنیم، وقتی عصبانی شدم اشک ریختی و بهم گفتی "نیکا گناه داره"، و لابه لای اشکات دست های مهربونت رو به سر و صورتم کشیدی و گفتی "مامان ناراته نشو، اشک اومده"

وقتی بابایی از حمام بیرون اومد بهش گفتی "عافیت باشه سلامت باشی"

وقتی به شوخی وشگونت گرفتم خندیدی و با ناز گفتی "مامان نیکا رو وتسکون نگیر"

کلی شعر یاد گرفتی و هر روز قسمتهای جدید به شعرهات اضافه شد حتی واسونک هم از مامان جون یاد گرفتی و می خونی "ساز میاد از بالایو شیراز میاد" ... "پسر عمو بیا بریم خونمون"

شعرها و ترانه هایی که من هیچ وقت برات نگذاشتم مثل "دُل پری(گلپری) جون بله، خسته میشی، نیمیام" ... "خوابم میاد" ... "عشق منی دلم نشکنی" ... "عزیزوم تولدت مبارک" ..."فصل بهاره دبلیگراره(دل بیقراره)" و ....

شعر هایی که برات خوندم رو می خونی و از اینکه برات بخونم هم لذت میبری و گاهی ازم میخوای این کار رو بکنم "توپ سیفیدمو گشنگیو نازیو حالا میخوام برم به بازی بکنم ..."
"زنبور طلایی نیش میزنی بلایی پاشو بهاره عسل بساز دوباره ..."
"یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سیفید و آبیه ...."
"تپلویم تپلویم صورتم مثه هولو قد وبالام کوتایه ...سیایه ..."
"توی ده شلمدون ....."
"اتل متل کلاغه ...."
"اتل متل توتوله ...."
"بارونه هی دست بده تظاره هی ...."
و ....

و قصه های "شنگول و منگول و حبه ی انگور" که این سه تا اسم رو خیلی خوشگل میگی و قصه "خاله سوسکه" که از خودم درآوردم و قصه دختر خاله سوسکه هست که میره بدون اجازه مادرش تنهایی توی کوچه و توپ بچه هایی که داشتن فوتبال بازی میکردن میخوره تو سرش و سرش میشکنه و میاد با گریه پیش مامانش و یاد میگیره که دیگه تنهایی و بی اجازه مامانش ازخونه بیرون نره ... (خودم از قصه م خنده م می گیره اما تو خیلی دوستش داری)، قصه نمکی رو هم دوست داری اما من قشنگ بلد نیستم بگم و قراره از مامان جون یادش بگیری ....

خلاصه که از شیرین زبونیهات هر چی بگم کم گفتم، وقتی میری توی اتاق خوابم با دیدن عکس عروسی مامان و بابا که بعد از خونه تکونی گذاشتمشون لبه تخت میگی "مامان عروس شده، خوششل شده"

اتاقت رو هم که کمی چیدمانش رو عوض کردم و تعدادی از عروسکات رو به دیوار زدم خیلی دوست داری و هر بار واردش میشی می گی "اتاق نیکا ملتب شده، خوششل شده"
موقع انجام هر کاری هم قوانین رو برای خودت مرور میکنی، نمیدونم شاید من زیادی سخت میگیرم، اما مثلا می خوای غذا بخوری میگی "غذا رو نریزی زمینا، مورچه میاد" پوشکت رو در میارم تا راحت باشی میگی "جیش نکنی رو فرش ... جیش اومد، مامان جیش دارم مامان جیش دارم"

البته من بیشتر سعی می کنم برات توضیح بدم و وقتی کاری رو خراب میکنی دعوات نمیکنم و بازم برات توضیح میدم و باید و نباید می کنم و دیدم که تو هم خیلی برای عروسکات و حتی باران قوانین رو توضیح میدی ولی نمیدونم شاید هم این روش درستی نباشه، دلم نمی خواد چیزی به دلت بمونه و به خاطر توضیحات من از انجام کاری که دوست داری و ازش لذت میبری منع بشی، فرصت مطالعه و بحث با پدرت هم دست نمیده تا کمی در مورد شیوه رفتارم تامل کنم، اما همیشه و هر کجا از خدا خواستم که راه درست رو جلوی پام بذاره، دختر قشنگم توی این سالی که گذشت اگه اشتباه کردم منو ببخش، امیدوارم بابای مهربونت هم اشتباهای منو ببخشه، خدای مهربون از تو باید بیش از هر کسی طلب بخشش کنم، خدای بزرگ و مهربونم به خاطر همه چیز ازت ممنونم، توی سال جدید کمکم کن تا همسر و مادر، فرزند، خواهر، دوست و همکار و بنده ی بهتری باشم ....

خدایا برای همه کسایی که میشناسم آرزوی سلامتی و دلخوشی و شادکامی میکنم ...

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل والنهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم مامان باران
29 اسفند 90 18:02
سال نو مبارک با بهترین ارزوها....

پست هدیه نوروزی وبلاگم رو بخون.


ممنونم مريم جان، خوندم و بازم ممنونم
مامان سورنا
8 فروردین 91 15:43
سال نو مبارک نیکا خانم شیرین زبون بلا.سال نوی تو هم مبارک مامان جون.برات در کنار همسرت و نیکا سال خوبی رو ارزو می کنم و امیدوارم به همه آرزوهای قشنگت تو سال جدید برسی.


ممنونم مامان سورنای عزیز، منم امیدوارم توی سال جدید تو هم به آرزوهات برسی