نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

محك : به کودکان سرطانی بدون هیچ هزینه ایی کمک کنید.

بعضي چيزها فراموش مي شن، اما هميشه هستن، خدايا قربون بزرگيت برم، تو مهربونتريني،‌ به خاطر نعمت بزرگ سلامتي كه بهمون دادي سپاسگزارم ... اين ايميل رو خاله محبوبه برام فرستاده، قلبم به درد اومد، متنش رو اينجا مي گذارم : با سلام به تمام دوستان عزیزی که این مطلب را می‌خوانند و برای این کار خیر وقت صرف می‌کنند. خیلی از کودکان وقتی که به دنیا میان حتی طعم یه لحظه سالم بودن رو نمی‌کشن و لحظه‌ای آرامش در کنار خانواده رو ندارن چقدر درد آور. فرزند، خواهر، برادر یا نوه خانواده‌ای به بیماری مبتلا شوند که آرامش و حس خوشحالی رو از آن خانواده بگیرد و آن خانواده از پس هزینه‌های درمان این بیماری بر نیایند. همیشه برای...
11 تير 1390

پدر روزت مبارك

پنجشنبه روز پدر بود و من و نيكايي از سه شنبه كادوي بابايي رو گرفته بوديم و چون لازمش داشت و داشت ميرفت ماموريت بهش داديم انشالله هميشه سلامت باشي بابايي و سايه ت بالاي سرمون باشه براي دو تا آقا جون ها هم تصميم گرفتيم كتاب بگيريم چون خيلي دوست دارن و همين كارم كرديم پنجشنبه شب پيش آقا جون بزرگ تر و جمعه شب پيش آقا جون كوچك تر رفتيم و خيلي خوش گذشت مخصوصا جمعه شب كه باران هم خونه آقا جون بود و نيكا انگار دنيا رو بهش داده باشن نمي دونست از شادي چيكار كنه، الهي بميرم بچه م خيلي ني ني دوست داره در حالي كه خودش هنوز ني نيه نازنينم يه ويفر رنگارنگ خالش بهش داد تا اومد پيش باران زودي درازش كرد براي بارن و گفت بحو يعني بخور، بعدش كه باران توجه نكرد د...
29 خرداد 1390

مهمون

از پنجشنبه شب مهموناي اصفهانيمون رسيدن و اين دومين باري بود كه چند روز مهمون داشتيم كه اتفاقا مثل بار اول از اصفهان بودن، اما اولين مهمون داري با حضور نيكاي عزيزم بود البته بعد از تولد نيكا باز هم مهمون خونمون اومده توي عيد ... اما مهموني كه خونمون چند شب بمونه نه. سه روز با حضور مهمونا و گردش گري هايي كه نيكا براي اولين بار اونها رو تجربه مي كرد حال و هواي متفاوتي داشت . براي اولين بار به زيارت حافظ رفت، براي اولين بار به زيارت شاهچراغ رفت و براي اولين بار پاشو گذاشت توي تخت جمشيد و نقش رستم، سعدي رو يه بار ديگه قبلا با نيكا رفته بوديم درست روز قبل از تولدش، وقتي كنج دلم خونه كرده بود، اما با مهمونا هم باز رفتيم و از تماشاي حوض پ...
17 خرداد 1390

مادر

يه كسي نوشته بود امروز براي شادي روح مادرهايي كه در دنياي ما نيستند ختم انعام بخونيد دلم گرفت ... چه سخته بي مادري ... خيلي ها رو در ذهن ميارم كه مادر ندارن پدرم، دختراي همسايه، همكارم ... خيلي غم انگيزه ... عجب نازنيني هستي كه حتي شنيدن و خوندن نبودنت در حالي كه هستي اشكم رو جاري مي كنه خدايا خودت به همه اونها كه سايه اين عزيزترين فرشته رو بالاي سرشون ندارن صبر و طاقت بده خدايا سايه مادرم هميشه بالاي سرم باشه مادر! مرا ببخش . فرزند خشمگين و خطا كار خويش را مادر! حلال كن كه سرا پا ندامت است با چشم اشكبار، ز پيشم چو مي روي سر تا به پاي من غرق ملامت است. هر لحظه در برابر من اشك ريختي از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي ...
4 خرداد 1390