نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

چقدر یادش کردم

یک سال گذشت از فوت آقا جون، دیروز که درست 24 آذر ماه بود، به خاطر ماموریت پدر خونه آقا جون بودیم و بچه ها از اونجا راهی مدرسه شدن بعد از ظهر که خونه بودیم به نیکا گفتم، می دونستی امروز درست یک سال از فوت آقا جون گذشته گفت راست می گی، وای که من چقدر امروز یادش می افتادم، دختر مهربانم، تو شخصیت درونگرایی داری و زیاد اهل بروز دادن احساساتت نیستی، به قول خانم نامداری که می گفت کار اطرافیانت رو سخت می کنی ... کیان جانم هنوز گاهی به زبون میاره که دلش برای آقا جون تنگ شده، گرچه رگه هایی از درون گرایی در کیان هم هست آقا جون یک ساله که دیگه نیستی در دنیای آدما، دنیای قشنگ بچه ها، دنیای بی رحم بزرگا .... آدم بزرگایی که به راحتی دروغ می ...
25 آذر 1398

باز آمد بوی ماه مدرسه

اول مهر رسید روزی که هر سال برام پر از خاطره و نگرانی و فکر و دغدغه بوده و هست امسال هم ولی متفاوت با سال های دیگر، تجربه ای که تکرار نخواهد شد ... نیکای مهربانم راهی کلاس چهارم می شود و مهربان کیانم قدم به پیش دبستانی می گذارد قدومتان استوار دلبندای مامان تنتون سلامت و راهتون هموار باشد جگرگوشه های مادر امید دارم به آینده روشنتون، امید دارم به رشد و بالندگی هر روزتون ... کاری ازم بر نمیاد جز اینکه دعای خیر بدرقه راهتون کنم و بسپرمتون به امان خدایی که لیاقت امانت داری بهم داد در پناه خدا باشید دردونه های مامان اولین عکس کیان با همکلاسی هاش :     ...
1 مهر 1398

سال 98 مبارک!

سال 98 در حالی شروع شد که جای خالی آقا جون به شدت حس می شد، امسال خونمون بوی عید نمی داد ... آقا جون مسافرا از سفر برگشتن، مهمونی ها برگزار شد، هفت سین ها چیده شد و جمع شد ولی تو زیر خروارها خاک خفته بودی، وقتی بودی هم هیچ وقت نشد که باهات درد دل کنم یا گلایه ای از زندگی، اما امسال بدجوری دلم می خواست بودی و به درد دلام گوش می دادی ... نوه هات هنوزم برات دلتنگی می کنن، کیان از وقتی فهمیده اگه دلتنگی کنه مامان جون گریه می کنه(براش توضیح دادم)، دیگه با خنده و آواز میگه "دلم به آقا جون تنگ شده" نیکا هم که کمتر پیش میاد دلتنگیش رو با ناراحتی به رومون بیاره، ولی خیلی یاد خاطراتش می کنه، اخلاق خاصی داره که شاید بعضی ها بهش ...
17 فروردين 1398

تحریم سبزه و ماهی قرمز، محیط زیستی نیست!

این مطلب از تلگرام استاد درویش عزیز کپی شده است: 🔴تحریم سبزه و ماهی قرمز، محیط زیستی نیست!🔴 1⃣ این روزها دوباره موجی از تحریم خرید #ماهی_قرمز و تدارک #سبزه_سفره_هفت_سین در شبکه های اجتماعی چون سالهای پیش راه افتاده و حامیانش هم خود را محیط زیستی خطاب می کنند که البته نیت اغلب این عزیزان هم مثبت است؛ اما دست نگهدارید! 2⃣ سالانه چقدر #گندم را به هدر می‌دهیم؟ صد هزار کیلو؟ صد هزار تن؟ بیشتر یا کمتر؟ سالانه چقدر آب به هدر می‌دهیم؟ یک میلیون لیتر؟ یک میلیون متر مکعب؟ بیشتر یا کمتر؟ سالانه چقدر ماهی از دست می‌دهیم؟ صدهزار قطعه؟ یک میلیون قطعه؟ بیشتر یا کمتر؟ آیا می‌دانید در کشور سالانه 4 هزار و 600 م...
19 اسفند 1397

به هر جایی میشه عادت کرد جز جای خالی

آقا جون بیش از پنجاه روزه که رفتی اما جای خالیت هر روز خاطره هات رو تکرار می کنه ... کیان هر از گاهی با زبون خودش می گه : "دلم به آقا جون تنگ شده که از پله ها افتاد" و آه می کشه  ... مامان جون می گفت داشتند با نیکا و کیان تلویزیون نگاه می کردن، انگار برنامه درست کردن یک کاردستی بوده که فقط دستهای یه آقا رو نشون می داده که در حال درست کردن بوده، یه دفعه کیان می گه دستاش شبیه دستهای آقا جونه و بعدش آه می کشه ... چه کردی با دل ما آقاجون .... هر روز صبح که میرم اداره دلم می ریزه که جات خالیه و حسرت می خورم که چرا هر روز صبح چند دقیقه ای کنارت ننشستم و دستات رو نبوسیدم ... راستی آقا جون ببین چقدر...
17 بهمن 1397

خنده هایت زیباست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست ... شاید آن خنده که امروز دریغش کردیم ... آخرین فرصت خندیدن ماست ... زندگی همهمه مبهمی ازخاطره هاست ... هرکجاخندیدیم ... زندگی هم آنجاست .. زندگی شوق رسیدن بخداست ... خنده کن بی پروا ... خنده هایت زیباست ...   ...
25 دی 1397

دلم برای آقا جون تنگ شده

دلبندای مامان دوست دارم همش خاطرات شیرین و دوست داشتنی توی روزهای زندگیتون ثبت بشه اما تلخی ها هم جزیی از زندگی ما آدماست که گاه راه فراری ازش نیست، از جمله از دست دادن خیلی ناگهانی آقا جون که هنوزم باورش برامون سخت و دردناکه ... آقا جون رو در صبح آخرین شنبه آذرماه در حالی که برای چله نشینی در شب یلدا روز شماری می کردیم تا دور هم جشن بگیریم و خوش باشیم از دست دادیم ... آقا جون تکیه گاه و قوت قلب بزرگی بود برای همه ی ما، شما جوجه ها هم که روزهای زندگیتون نفس به نفس با آقا جون سپری شده بود، منم یازده ساله که دختر آقا جون بودم نه عروسش ... همونطور که به نیکای مامان گفتم آقا جون تو قلب ما موندگاره تا همیشه و همیشه و همیشه .... ...
8 دی 1397

مرتب کردم

اغلب شب ها قبل از خواب تمیزکاری های خونه رو انجام میدم و صبح هم قبل از بیرون رفتن از خونه همه چیز مرتب می شه. به ندرت پیش میاد انقدر دیر بیدار بشم که رخت خوابا جمع نشه و بمونه برای وقتی از سرکار برگشتم، اما اغلب همیشه یه دونه تشک کوچولو و بالش هست که کف اتاق می مونه که جای پسرکم کیانه، چون توی خواب بغلش می کنم و صبح ها راهی میشم ... حدود ساعت 5 که تازه رسیدیم خونه، وقتی در حال جمع و جور کردن و جادادن کیف و ساک هایی هستم که هرروز پیچیده میشه، میرم توی اتاق و می بینم تشک سبز رنگ با بالش گوله شده و پرت شده روی تخت نیکا، می پرسم بچه ها کی این تشک رو پرت کرده، کیان با ذوق میاد تو اتاق و با زبون شیرینش میگه "من پرت کردم، چون نباید اینجا به...
16 مهر 1397

دروغ

یکی از هزاران خوبی دنیای بچه ها اینه که دروغ درش جایی نداره چند وقت پیش سر موضوعی که در حال صحبت بودیم گفتم که خیلی بدم میاد از اینکه کسی بهم دروغ بگه، نیکای مهربونم گفت "شاید من گفته باشم، فکر کنم گفتم" و بعد هم موردش رو گفت که البته قبلا هم دربارش برام صحبت کرده بود و من گفته بودم که می بخشمت همین که خودت گفتی نشونه شجاعت تو هست و ازت ممنونم که به کارهات فکر می کنی و دوست نداری کارهای اشتباه رو تکرار کنی ... شما بچه ها چه دنیای پاک و مهربونی دارین چطور آدم های بزرگ که اونا هم روزی بچه بودن و پاک و مهربون ولی می رسن به نقطه ای که صاف تو چشمات نگاه می کنن و دروغ می گن این رفتار نه کاری به سن و سال داره ...
30 تير 1397