نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

تلخ و شیرین

همیشه تو زندگی حادثه های تلخ و شیرین با هم وجود داره، که گاهی شدت و ضعفشون کم و زیاد میشه، دی ماه امسال هم از این اتفاقا داشت، هم تلخ و هم شیرین ... هفتم دی ماه نی نی خاله سولماز به اسم روشنا به سلامتی به  دنیا اومد ... هشتم دی ماه عروسک گردان کلاه قرمزی عروسک محبوب ما دهه شصتی ها درگذشت، دنیا فنی زاده عزیز با درد و بیماری سرطان دنیا رو وداع کرد. تسلیت ... هاشمی‌رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام یکشنبه ۱۹ دی ماه در یکی از بیمارستان‌های تهران دار فانی را وداع گفت. درست شبی که رفته بودیم برای نیکا لباس برای عروسی عمو سام بخریم تو پاساژ خبر مرگ هاشمی رفسنجانی رو شنیدم و نمی تونم بگم که ناراحت نشدم، توی...
10 بهمن 1395

یلدای 95 مبارک

به نیکا و کیان خوبم : پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز  برایت آرزوهای خوب دارد عمرت یلدایی دلت دریایی روزگارت بهاری یلدا پیشاپیش مبارک ...
29 آذر 1395

سرماخوردگی خر است ...

نفسک مامان سرماخورده ... صدای سرفه های شبانش دلم رو به درد میاره، کیانم برای اولین باره که اینطوری سخت مریض میشه، چند روز پیش آقا جون مریض شد و ازونجا که کیان خیلی تو دست و پای آقا جون میره و بهش علاقه زیادی داره احتمالاً از آقا جون گرفته، خلاصه که ویروسهای بی تربیت سراغ پسر کوچولوی مامانی اومدن و بدجوری اذیتش کردن، به ناچار یه نصفه آمپول هم براش زدیم چون سرفه هاش خشک و خروسکی بود و پسرم خیلی اذیت میشد، دو روز اول هفته رو مرخصی گرفتم و دیروزم که تعطیل بود، خدا رو شکر از فردا تا جمعه هم که باز تعطیلیم و میتونم بهش برسم. الان یه کم بهتر شده، سرفه هاش بیشتر شدن اما ازون حالت خشکی دراومده، برعکس روزای عادی که عاشق هر نوع نوشیدنی بود توی این رو...
9 آذر 1395

برای دختر دلبندم

مهربانم، راهی مدرسه و کلاس اول شدی، دلبندم به خدایم میسپارمت در مسیر جدید زندگیت، امسال قلم به دست میگیری و نوشتن می آموزی، خواندن می آموزی، ریاضی، علوم .... جانم، به قول خودت با سواد می شوی، و من نگران هزار درس دیگری هستم که در برنامه کلاسیت نیست ولی می آموزی، وقتی واژه ای تازه از زبان خانم سرویس می گویی، وقتی رفتاری از دختر پنجمی توی سرویس تعریف می کنی، وقتی از لحن معلم کلاست می گویی، از گریه همکلاسیت .... دلم می لرزد، تو بزرگ شدی به همین زودی، به همین سرعت، با این سن کم خودت هم برای روزهای گذشته دلتنگ می شوی، تصویر لحظه به دنیا آمدنت برایم هنوز تازه تازه با تمام جزییات تداعی می شود، تو شیرین ترین حادثه زندگی منی، برایت راهی روشن، دلی ا...
4 آبان 1395

آجی للام م م ...

توی خواب گاهی آجی رو صدا میزنی، دم صبح که چشمات تازه از خواب بیدار میشه تا چشمت به آبجی میفته که داره لباس مدرسه میپوشه با لبخند میگی : "آجی للام" کلاَ روزی صد بار به آبجی سلام میدی، از وقتی حدود ده روز از شهریور گذشته بود که عمو آرش موهات رو بدون اطلاع من ماشین کرد، خیلی گردتر شدی و قیافت شبیه پسر مدرسه ایهای دهه شصتی شده چون اون موقع ها هم موها رو بدون خط انداختن ماشین میکردن، درست یک هفته بعدش قرار ملاقات سالانه با دوستانم داشتم که با دیدنت همه میگفتن چرا موهاش رو کوتاه کردین پر از انرژی هستی و وقتی بیرون میبرمت انگار یه باشگاه درست و حسابی رفتم از بس دنبالت میدوم و عرق میریزم اینم چند تا از عکسای روز قرار سالانه مامان و ...
13 مهر 1395

کلاس اولی

قشنگ مهربونم، مهرماه امسال اولین کلاس اولی خونه ای و امروز اولین روز مدرسه ست صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدی میدونم که دل تو دلت نبود تا صبح بشه و راهی کلاس اول بشی، فدای صورت مهربان و دوست داشتنیت بشم، برات بهترین لحظه ها رو آرزو می کنم، سربلند، سلامت، شاد و پرتوان و پیروز باشی دلبندم ...
3 مهر 1395

آیین مهرورزی

آيين مهرورزى گذرِ اردى بهشت با همكارى سازمان اسناد و كتابخانه ملى فارس و نگارخانه تاروپود برگزار مى كند: شِشُمين بازارچه خيريـه مهـــــــرورزى با كودكان مناطق محروم چهارراه حافظيه، سازمان اسناد و كتابخانه ملى فارس ١٧ تا ٢٢ شهريور ٦ بعدازظهر  تا ١١ شب با حضور گروه هاى طراحى لبـاس، زيـورآلات، محصولات نمدى و پارچه اى، دست ساخته هاى چوبى، دفترهاى دست ساز، دريم كچر، گل و گياه، غذا و شيرينى هاى خانگى به امید دیدارتون ❤️ ...
14 شهريور 1395

سختیها هم میگذره ...

عزیز دل مادر، پسر خوش قلب و خوش خلق من برای هر پدر و مادری دیدن فرزندنش روی تخت بیمارستان دردناک و عذاب آوره، این خاطره رو فقط به این خاطر ثبت می کنم که یادت بمونه وقتی بزرگ شدی هم در روزهای سخت زندگی صبور باشی درست عین وقتی دو ساله بودی دلبندم، این روزها رو ثبت می کنم تا همه مون یادمون بمونه در روزهای سخت تنها پناه و یاورمون خدای مهربون بوده، این روزها رو می نویسم تا یادمون بمونه انتظار کمک و یاری از هیچکی جز خدا نباید داشت، این روزها رو ثبت می کنم تا بدونیم زندگی در گذره چه روزهای سخت و چه روزهای خوب و خوش، به سرعت می گذره و فقط باید به خدا امید بست ... پسرک کوچولوی من در پانزدهم تیرماه 95 بنا به صلاحدید پزشک که در ماههای اول تولد اج...
21 تير 1395

جگر گوشه مهربونم

نیکای مامان، دیشب اومدم کنارت و ازت خواستم باهام حرف بزنی ببینم مشکلی نداری این روزها زمانی که پیشت نیستم، جاییت درد نمیکنه یا کلاً بدونم حرفی نداری باهام بزنی، چون چند وقتی بود نشده بود باهات خلوت کنم، که یهو دیدم بغض کردی و گفتی نه فقط .... طول کشید تا حرفت رو ادامه بدی، بغض اجازه نمیداد حرف بزنی بهترینم، بهت گفتم با مامان راحت حرف بزن و نگران ریختن اشکات نباش اشکالی نداره گریه کنی، دیدم اشکات سرازیر شد نفسم ... بالاخره گفتی من از اول بچه شما بودم، شما منو به دنیا آوردید، گفتم معلومه که بچه منی همیشه بچه منی، مگه کسی چیزی گفته، شما بهترین بچه منی، همه کس منی ... نمیدونم چرا انقدر دلت گرفته بود، سعی کردم آرومت کنم، گفتی من بعد از د...
14 تير 1395