بلاد كفر
ديروز وقتي كنار خيابون البته جايي كه تابلوي ايستگاه اتوبوس داشت منتظر اتوبوس ايستاده بودم يك خانومي رو ديدم كه از كنار ماشين ها اما توي همون خيابون شلوغ با ويلچرش حركت مي كرد، با ديدنش ناخودآگاه ياد روزهايي افتادم كه در بلاد كفر گذرونده بودم، روزهايي كه بخشي از خاطرات زندگيم رو ساخته. البته شايد اين يادآوري خاطرات بيشتر به دليل ويلچرش بود كه برقي بود. يك لحظه توجهم جلب شد كه انگار توي ساخت و سازهاي زندگي هيچ كي يادش به اين بنده خداها نبوده (گرچه بعضي جاها به نظر مياد كسي يادش به سالم ها هم نبوده) ... اون روزها، همون روزهاي بلاد كفر رو ميگم، چون مسير رفت و آمدم از يك مدرسه معلولين مي گذشت به اين بچه ها زياد برخورد مي كردم. ويلچرها د...