سلام هفده ماهگي

نازنينم 16 ماه از زندگيت گذشته و قدم در ماه هفدهم گذاشتي، فكرش رو كه مي كنم خيلي زود گذشته اما خدا رو شكر كه خيلي خوب گذشته. قد كشيدي و بزرگ شدي ها نفسك، به جرات مي تونم بگم حرف مي زني، آخه منظور خودت رو با كلمه هايي كه بلدي مي گي و هر چي هم ميشنوي تكرار مي كني حتي اگه نگي توي يه موقعيت ديگه به زبون مياري، چند روز پيش باز منتظر برنامه هاي بي سان فيلم بوديم كه خيلي دوست داري، اما هنوز شروع نشده بود، يه برنامه اي داره كه آرايش خانوما رو نشون ميده نميدونم بانوي ايرانيه فكر كنم من زده بودم اون كانال كه ناناي تولد شما شروع بشه ، ديدم يه خانوم آرايشگر مشغول آرايش يه مدل شد و خدا وكيلي انقدر بد مدل رو درست كرد كه بدون آرايش به مراتب بهتر بود منم نتونستم خودم رو كنترل كنم گفتم واي اين كه لولو شد ...
خلاصه برنامه شما هم شروع شد و گذشت و فرداش كه باز منتظر برنامه ت بوديم دوباره يه كمي زودتر زده بودم كانال رو و باز همون برنامه هاي بانوي ايراني و آرايش رو داشت نشون ميداد كه يهو تو با ديدن اولين زن آرايش كرده گفتي
هه لو لو ... لو لو ... اي خدا منو مي گي مرده بودم از خنده همون موقع زنگ زدم براي بابا تعريف كردم حالا ديگه هر وقت اون برنامه رو نشون بده اشاره مي كني به زنه و ميگي لو لو ... البته اينجوري مي گي : lo lo

برنامه فيتيله رو خيلي دوست داري و خودت بهش ميگي پيتيلي ...
خاله شادونه رو هم دوست داري، ولي هيچ كدوم از اين برنامه ها جاي همون آهنگ تولد بي سان فيلم رو نميگيره، روزايي كه خونه هستيم ده بار مي ذارم ببيني و يه جاهاييش رو هم خودت ميگي : عجب تولديه رو ميگي اَدَ ...(آهنگ) ... آخر برنامه هم كه به بچه ها بع بعي جايزه مي دن مي گي آيده Ayede و مي ري بع بعي خودت رو مياري، هر وقت مي گم شعر بخون شروع مي كني يه چيزايي با آهنگ ميگي ...
ديروز رفتيم خونه مامان جون تا باران رو ببينيم، وقتي رسيديم باران خواب بود تو هم اصرار كه بايد بيدار بشه، ديگه داشت اشكات در ميومد كه چرا باران خوابه كه بيدارش كرديم حالا برعكس اونم چنان عميق خوابيده بود جيگر خاله ... الهي بميرم با چشماي خوابالو بيدار شد و تو رفتي چسبيدي لپش رو بوسيدي، انقدر خوشحال بودي نمي دونستي چيكار كني چند بار رفتي به سمتش تا حتما لپش رو ببوسي اونم طفلي خوابالو حيرون مونده بود، هي بهش مي گفتي بيشين، بيشين ايندا (يعني اينجا)، خلاصه كه كلي ماچ و پيچش كردي و بعد هم بدو بدو رفتين سوار سه چرخه شدين و كتابي كه براي باران خريده بودي رو بهش دادي و تا عصري آتيش سوزوندين و نخوابيدين و نذاشتين كسي بخوابه و توي حياط بازي كردين و شب هم بيهوش شدين ...

راستي سلام كردن رو از اميرحسين نوه همسايه مامان جون ياد گرفتي، اميرحسين به بابام ميگه حاجي، يا عمو و وقتي ميبيندش ميگه حاجي سلام، اون روز كه خونه مامان اينا بوديم مامانش آوردش اونجا تو هم كه عاشق بچه، امير حسين پنج ماهي از تو بزرگتره، بابام كه اومد توي حياط امير بهش گفت حاجي سلام، تو هم ياد گرفتي هر وقت ميگم امير چي ميگه ميگي آدي، دلام ... وقتي هم ميگم سلام كن سرت رو عين اون كوچولوييات محكم از بالا به پايين مياري و مي گي دلام و خودت هم كشمشي مي خندي ... دنبال اميرحسين مي كردي و صداش مي كردي امي امي ... بيا ... بدو ... برو ... بيشين ...

با دايي اميرت خيلي ميونت خوب شده و خيلي دوستش داري، اونم تند تند دلش برات تنگ ميشه، راستي وقتي مي گم بيا يه كاري رو تند تند انجام بديم تو هم مي گي تن تن ...
براي اينكه از بغل بيايي پايين و راه بري مي گي بايين ، تاتتي ...
وقتي مي گم بيا ورزش كنيم مي خندي و مي گي يه دو اينجوري ye dow
كلمه هاي اينجوري و اينطوري رو هم خيلي خوشگل مي گي :indoori, intori و كلي كلمه ديگه ...
اين وري : Inbari
مداد : Menad
كنترل : Tontonol
پنجره : Banare
ورزش :Barzesh
به تازگي س رو خيلي خوشگل ميگي مثل شادروان شكيبايي با اكو ميگي ...
به تخم مرغ از اول گفتي بوتّي هنوزم ميگي ... بني (پنير) خيلي دوست داري ...
انار و انبه و اندور(انگور) رو قشنگ مي گي، گيدو (گردو) و بادون (بادوم) دوست داري، وقتي برنامه اي كه دوست داري تموم ميشه ميگي تمون و بعدش مي گي دوباره ...

توي ماشين بابا يا دايي كه ميشيني ميگي دنده و دستت رو به دنده مي گيري، و اگه بابا كمربند نبنده ميگي تمربن (tamarban) ... و خلاصه يادآوري مي كني، هر چيزي رو وقتي مي گم براي بابا تعريف كن يه بابايي خطابي و بلند مي گي و بعد دوباره منو نگاه مي كني كه بگم تا شما هم بگي ...

جمعه گذشته صبح زود بيدار شدي و چون تازه ساعت به عقب كشيده شده بود از باز شدن مغازه ها مطمئن نبودم، يه كمي سرگرمت كردم و بعد حاضر شديم بريم نان بخريم از خيلي كوچولوتريت به نون مي گفتي نان و همينطورم به نونوايي اما تازگيها مي گي نون ... خلاصه رفتيم صبح زود نون سنگكي كه نزديكش يه پارك هم هست، بعد از خريد نون رفتيم توي پارك كه فقط يه پسربچه با باباش اونجا بود كه باباهه هم سرش به ماشينش گرم بود بيشتر ... از همون ميمونايي كه دست ميره توش و خودت داري دست اون پسربچه كه از تو هم بزرگتر به نظر ميومد بود. اولش كه اصرار داشتي ميمون رو بگيري ازش و به من غر مي زدي بعد ديگه قانع شدي كه مال خودشه، اما پسره همش ميمون رو شوت مي كرد اين رو و اون ور و تو هم فرياد مي زدي كه ني ني بيا ... نندا ... نندا ....
اونم كار خودش رو مي كرد، پسره رفته بود توي تونل بازيها تو هم مي خواستي بري اما بر اساس همون اصل احتياطي كه هنوزم رعايتش مي كني برگشتي به سمت من كه دستت رو بگيرم بهت گفتم مامان بيا نترس تو هم با چهره نگران بلند گفتي نت(nata) و اومدي به سمت من ...
بعد از اينكه كمي بازي كردي و يه چيز جالب اينكه سرسره رو حتما از پله ش ميري اما پله ها رو برعكس بالا مي ري يعني پشتت به پله دستت به نرده و بالا ميري البته اولين پله رو هم حتما دست منو مي گيري ... خلاصه با ني ني كه كفرت رو درآورده بود باي باي كردي و برگشتيم به سمت خونه، توي راه برات مي گفتم كه ني ني ميمونش رو انداخته كار بدي كرده و ميمنونش گناه داره و دردش گرفته ....
عصرش كه گفتم براي بابا بگو رفتي پارك و ني ني رو ديدي ... با هيجان گفتي ميمون ... نندا ... ني ني ... دونا ... mimoon ... nanda .... nini .... doona
يعني ميمون رو ننداز نيني گناه داره .... قربون اون هوش و ذكاوتت برم كه همه چيزو ضبط ميكني ...

يادم رفت بگم اون پسربچه توي پارك ازت پرسيد اسمت چيه و تو هم گفتي نينا، البته خيلي وقته اسم خودت رو به همين قشنگي ميگي، از همون موقع كه در جواب عمو آرش كه مي گفت جيگر عموش كيه ... نفس عموش كيه و تو هم تند تند مي گفتي نينا ...
يه چيز ديگه هم كه يادم رفت بگم دنبال بابا كه ميگردي يا كلاً دنبال هر چيزي ميگردي مي گي تجايي Tojaee يعني كجايي ... بابايي تجايي ... پيشي تجايي و انقدر خوشگل آهنگين و سوالي به زبون مياري كه هر كي ميشنوه كلي ذوق مي كنه ...

نيناي ماماني تجايي ...