نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

آجی سپیدان

از اونجا که به لطف آدما و تغییر اقلیم زمین، دیگه زمستونا رو با برف نمیشناسیم، بچه های خیلی از ما شیرازیا فقط برف رو با سپیدان شناختن، اینه که وقتی داریم یه پنجشنبه ی کاری با بچه ها می ریم به سمت اداره و کوههای روبرو هم سفید و پر برفه به بچه ها می گم کوهها رو ببینین بچه ها چقدر سفید شدن کیان با ذوق به روبرو اشاره می کنه و می گه "آجی سپیدان" ما آتیش درست نکردیما، ما ازین کارا نمی کنیم ... عکسها مربوط به سال های گذشته ست، جوجه ها کوچولوتر بودن😉 ...
15 بهمن 1398

بچه ها را دریابیم

بچه ها می بینند، بچه ها می شنوند، بچه ها باور می کنند، بچه ها می ترسند، مراقب بچه ها باشیم تو این روزهای پردرد، بچه ها رو دریابیم و دوری کنیم از اخبار تلخ در حضور بچه ها ...
22 دی 1398

چقدر یادش کردم

یک سال گذشت از فوت آقا جون، دیروز که درست 24 آذر ماه بود، به خاطر ماموریت پدر خونه آقا جون بودیم و بچه ها از اونجا راهی مدرسه شدن بعد از ظهر که خونه بودیم به نیکا گفتم، می دونستی امروز درست یک سال از فوت آقا جون گذشته گفت راست می گی، وای که من چقدر امروز یادش می افتادم، دختر مهربانم، تو شخصیت درونگرایی داری و زیاد اهل بروز دادن احساساتت نیستی، به قول خانم نامداری که می گفت کار اطرافیانت رو سخت می کنی ... کیان جانم هنوز گاهی به زبون میاره که دلش برای آقا جون تنگ شده، گرچه رگه هایی از درون گرایی در کیان هم هست آقا جون یک ساله که دیگه نیستی در دنیای آدما، دنیای قشنگ بچه ها، دنیای بی رحم بزرگا .... آدم بزرگایی که به راحتی دروغ می ...
25 آذر 1398

باز آمد بوی ماه مدرسه

اول مهر رسید روزی که هر سال برام پر از خاطره و نگرانی و فکر و دغدغه بوده و هست امسال هم ولی متفاوت با سال های دیگر، تجربه ای که تکرار نخواهد شد ... نیکای مهربانم راهی کلاس چهارم می شود و مهربان کیانم قدم به پیش دبستانی می گذارد قدومتان استوار دلبندای مامان تنتون سلامت و راهتون هموار باشد جگرگوشه های مادر امید دارم به آینده روشنتون، امید دارم به رشد و بالندگی هر روزتون ... کاری ازم بر نمیاد جز اینکه دعای خیر بدرقه راهتون کنم و بسپرمتون به امان خدایی که لیاقت امانت داری بهم داد در پناه خدا باشید دردونه های مامان اولین عکس کیان با همکلاسی هاش :     ...
1 مهر 1398

سال 98 مبارک!

سال 98 در حالی شروع شد که جای خالی آقا جون به شدت حس می شد، امسال خونمون بوی عید نمی داد ... آقا جون مسافرا از سفر برگشتن، مهمونی ها برگزار شد، هفت سین ها چیده شد و جمع شد ولی تو زیر خروارها خاک خفته بودی، وقتی بودی هم هیچ وقت نشد که باهات درد دل کنم یا گلایه ای از زندگی، اما امسال بدجوری دلم می خواست بودی و به درد دلام گوش می دادی ... نوه هات هنوزم برات دلتنگی می کنن، کیان از وقتی فهمیده اگه دلتنگی کنه مامان جون گریه می کنه(براش توضیح دادم)، دیگه با خنده و آواز میگه "دلم به آقا جون تنگ شده" نیکا هم که کمتر پیش میاد دلتنگیش رو با ناراحتی به رومون بیاره، ولی خیلی یاد خاطراتش می کنه، اخلاق خاصی داره که شاید بعضی ها بهش ...
17 فروردين 1398

تحریم سبزه و ماهی قرمز، محیط زیستی نیست!

این مطلب از تلگرام استاد درویش عزیز کپی شده است: 🔴تحریم سبزه و ماهی قرمز، محیط زیستی نیست!🔴 1⃣ این روزها دوباره موجی از تحریم خرید #ماهی_قرمز و تدارک #سبزه_سفره_هفت_سین در شبکه های اجتماعی چون سالهای پیش راه افتاده و حامیانش هم خود را محیط زیستی خطاب می کنند که البته نیت اغلب این عزیزان هم مثبت است؛ اما دست نگهدارید! 2⃣ سالانه چقدر #گندم را به هدر می‌دهیم؟ صد هزار کیلو؟ صد هزار تن؟ بیشتر یا کمتر؟ سالانه چقدر آب به هدر می‌دهیم؟ یک میلیون لیتر؟ یک میلیون متر مکعب؟ بیشتر یا کمتر؟ سالانه چقدر ماهی از دست می‌دهیم؟ صدهزار قطعه؟ یک میلیون قطعه؟ بیشتر یا کمتر؟ آیا می‌دانید در کشور سالانه 4 هزار و 600 م...
19 اسفند 1397

به هر جایی میشه عادت کرد جز جای خالی

آقا جون بیش از پنجاه روزه که رفتی اما جای خالیت هر روز خاطره هات رو تکرار می کنه ... کیان هر از گاهی با زبون خودش می گه : "دلم به آقا جون تنگ شده که از پله ها افتاد" و آه می کشه  ... مامان جون می گفت داشتند با نیکا و کیان تلویزیون نگاه می کردن، انگار برنامه درست کردن یک کاردستی بوده که فقط دستهای یه آقا رو نشون می داده که در حال درست کردن بوده، یه دفعه کیان می گه دستاش شبیه دستهای آقا جونه و بعدش آه می کشه ... چه کردی با دل ما آقاجون .... هر روز صبح که میرم اداره دلم می ریزه که جات خالیه و حسرت می خورم که چرا هر روز صبح چند دقیقه ای کنارت ننشستم و دستات رو نبوسیدم ... راستی آقا جون ببین چقدر...
17 بهمن 1397

خنده هایت زیباست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست ... شاید آن خنده که امروز دریغش کردیم ... آخرین فرصت خندیدن ماست ... زندگی همهمه مبهمی ازخاطره هاست ... هرکجاخندیدیم ... زندگی هم آنجاست .. زندگی شوق رسیدن بخداست ... خنده کن بی پروا ... خنده هایت زیباست ...   ...
25 دی 1397