نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

مادر که باشی ...

مادر که باشی باید جوابگوی کاردستی درست نکرده فرزندت به خودش و مامان جونش و بابا و معلم و ... باشی، هر چند فرزندت خودش بهت نگفته باشه یا دیر گفته باشه ... مادر که باشی باید جوابگوی خط و خش روی دست فرزندت باشی، حالا هرچقدر هم که توی کوه مراقبش بوده باشی و کولش کرده باشی و بهش خوش گذشته باشه ... مادر که باشی باید بدونی جای هر چیزی که حتی خودت هم ندیدی و دست نزدی رو بدونی و وقتی ازت می پرسن جوابگو باشی ... مادر که باشی باید برای هر تک سرفه ای که یکی از اعضای خانواده میزنه دمنوش و بخور و داروی گیاهی حاضر کنی هر چند خودت یک ماه باشه درگیر ناراحتی معده شده باشی ... مادر که باشی باید برای هر مشکل راه حلی حاضر یراق داشته باشی که نخواد راجع بهش زی...
17 اسفند 1395

کودکان بهار را می فهمند و گرسنگی را ....

به سفره های خالی همسایه هایمان عیدانه هدیه دهیم.🌷 ☘️ کودکان بهار را می فهمند و گرسنگی را...   ✨ موسسه خیریه مائده برای پخش ارزاق نوروز به خانواده های تحت پوشش خود به کمک مالی شما نوع دوستان نیازمند است.✨ ✳️ تعداد خانواده های تک سرپرست(زن): ۲۵ خانواده _۸۸ نفر  ✳️ تعداد خانواده سالمند: ۱۸ خانواده _ ۲۸ نفر ✳️ تعداد خانواده سرپرست مرد(بیمار یا از کار افتاده): ۱۱ خانواده_ ۵۹ نفر 👈 بسته غذایی شامل: گوشت، برنج، روغن، حبوبات به همراه بسته بهداشتی. 🌱 عیسی پسر مریم گفت: 《بارالها، پروردگارا، از آسمان مائده ای بر ما فرو فرست تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانه ای از جانب تو و ما را روزی ده که تو بهترین روزی دهندگانی.》114سوره...
11 اسفند 1395

مهمان کوچک، میزبان کوچک

چند روز بود که می گفتی مامان سه تا از دوستام رو دعوت کردم پنجشنبه بیان خونمون، آدرس دادم بهشون، منم می گفتم باشه، پرسیده بودی که روز کاریم هست یا نه که ساعت رو بهشون اعلام کنی، منم فکر می کردم بازیه و همین طوری یه چیزی تو عالم بچگی با دوستات گفتین ... روز چهارشنبه دیدم داری جدی جدی می گی فقط آذین میاد، آدرس رو هم دقیق دقیق داده بودی و گفته بودی ساعت 9 بیاد، بازم خیلی جدی نگرفتم یعنی گفتم خوب اگه مامانش بخواد بیاردش حتماً زنگ  می زنه دیگه ... تا اینکه صبح پنجشنبه دیدم مادر آذین زنگ زد و اونم با تعجب و خنده گفت که اومدم سر کار آذین زنگ زده و یادآوری کرده که امروز یادت نره منو ببری خونه نیکا ... خیلی با نمک بود انگار هر دوی ما، شم...
10 اسفند 1395

ای جان مادر

دیشب به دنبال شروع کارهایی که منجر به خونه تکونی خواهد شد یه تیکه کاغذ پیدا کردم که روش کلمه هایی رو در تاریخ 1391/6/17 نوشته بودم از زبان نیکای کوچولوی مامان : آبلونه = آبلیمو بِشنَو = بشنو چیدیده = چیده می بندیدم = می بستم بِپُخَم = بپزم قاوعی = واقعی منترظ = منتظر کندیدم = کندَم ای جان مادر چقدر زود قد کشیدی فدای صورت نازت بشم ...
3 اسفند 1395

ببین گاهی چقدر زود دیر می شود

دوشنبه دوم اسفند ماه 95 رفتی درست همین امروز باخبر شدم که رفتی دوست مهربان قدیمی مرور می کنم خاطرات گذشته را، چقدر ساده و اتفاقی با شما آشنا شدم، چه مهربان و گرم، چه بی ریا ... دوستی که در زمان نیاز یار و همراه بود، برای هر کسی هر قدمی برایش مقدور بود دریغ نمی کرد ... مهربانی در ذاتش بود ... رنج کشیدی در این زندگی ای دوست، اما همیشه لبت خندان بود و دستانت برای یاری دیگران گشاده ... سفر به خیر دوست قدیمی پی نوشت : با اجازه ی پسر بزرگ آقای امامی این عکس رو که به محض دیدنش چشمانم رو خیس کرد، روز مراسم گرفتم، خوبی ها و محبت های شما رو هرگز فراموش نمی کنم، روحتون شاد باشه که می دونم هست وقتی این همه دعای خیر بدرقه ی راهتون هس...
2 اسفند 1395

تلخ و شیرین

همیشه تو زندگی حادثه های تلخ و شیرین با هم وجود داره، که گاهی شدت و ضعفشون کم و زیاد میشه، دی ماه امسال هم از این اتفاقا داشت، هم تلخ و هم شیرین ... هفتم دی ماه نی نی خاله سولماز به اسم روشنا به سلامتی به  دنیا اومد ... هشتم دی ماه عروسک گردان کلاه قرمزی عروسک محبوب ما دهه شصتی ها درگذشت، دنیا فنی زاده عزیز با درد و بیماری سرطان دنیا رو وداع کرد. تسلیت ... هاشمی‌رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام یکشنبه ۱۹ دی ماه در یکی از بیمارستان‌های تهران دار فانی را وداع گفت. درست شبی که رفته بودیم برای نیکا لباس برای عروسی عمو سام بخریم تو پاساژ خبر مرگ هاشمی رفسنجانی رو شنیدم و نمی تونم بگم که ناراحت نشدم، توی...
10 بهمن 1395

یلدای 95 مبارک

به نیکا و کیان خوبم : پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز  برایت آرزوهای خوب دارد عمرت یلدایی دلت دریایی روزگارت بهاری یلدا پیشاپیش مبارک ...
29 آذر 1395

سرماخوردگی خر است ...

نفسک مامان سرماخورده ... صدای سرفه های شبانش دلم رو به درد میاره، کیانم برای اولین باره که اینطوری سخت مریض میشه، چند روز پیش آقا جون مریض شد و ازونجا که کیان خیلی تو دست و پای آقا جون میره و بهش علاقه زیادی داره احتمالاً از آقا جون گرفته، خلاصه که ویروسهای بی تربیت سراغ پسر کوچولوی مامانی اومدن و بدجوری اذیتش کردن، به ناچار یه نصفه آمپول هم براش زدیم چون سرفه هاش خشک و خروسکی بود و پسرم خیلی اذیت میشد، دو روز اول هفته رو مرخصی گرفتم و دیروزم که تعطیل بود، خدا رو شکر از فردا تا جمعه هم که باز تعطیلیم و میتونم بهش برسم. الان یه کم بهتر شده، سرفه هاش بیشتر شدن اما ازون حالت خشکی دراومده، برعکس روزای عادی که عاشق هر نوع نوشیدنی بود توی این رو...
9 آذر 1395