پیش دبستانی به پایان رسید
پسر کوچولوی من از پیش دبستانی فارغ التحصیل شد کرونا باعث شد با مقوا کلاه درست کنیم و با چادر مشکی روپوش و در خانه عکس نمادین فارغ التحصیلی بگیریم و برای مربی بفرستیم تا در کلیپ جشن فارغ التحصیلی استفاده کنن ...
تولدت مبارک گل پسرم
پسرک دردونه ی من، 6 ساله شدی جانانم خیلی دوستت دارم عشق مامان، مامان فدای اون چشمهای روشنت، پاینده باشی دلبندم ... خدا پشت و پناهت باشه عزیزم ...
سال موش مبارک
سال نو مبارک! امسال که سالی کاملا متفاوت هست و نوروزش با همه ی نوروزهای زندگیم فرق داره و عیدش شنیدنی و دیدنی به صورت مجازی هست و به جای دید و بازدید در خانه ماندن رو به همراه آورده، سال موش هست ... انگار به سبک موش ها آذوقه ای جمع کردیم و داریم دور از چشم بقیه تو لونه هامون یواشکی زندگی می کنیم ... البته که طبیعت داره این روزها نفسی بی نفس شلوغی آدمها می کشه؛ هوا تمیزتر شده و آسمون آبی تر ... منفی هاش رو نمیگم که رنگ بهار کم رنگ نشه؛ کرونا پدیده ای که باعث شد به چیزهایی که داشتنش برامون عادی و بدیهی شده بود توجه کنیم و قدرشون رو بدونیم، پدیده ای که باعث شد بیشتر به خودخواهیامون فکر کنیم ... اتفاقی که باعث شد بفهمیم ما ...
ق مثل قردادن
دیروز آموزش زبان آموزی به صورت واتساپی برگزار شد، آموزش نشانه ی "ق" معلم تدریس کردن و بعد از بچه ها خواستن مثال بزنن البته ما دیر رسیدیم به کلاس، کیان فیلم آموزش رو دید و بعد مثالهای دوستانش رو هم گوش داد، بعد تبلت رو گرفت و برای خانم معلم به صورت خصوصی وویس فرستاد، بعد از سلام و ابراز دلتنگی گفت ق مثل "قر" ....
کرونا
درود بر همگی در مواجهه با کرونا ویروسی که این روزها مردم ایران رو خیلی بیشتر از هرجا نگران کرده یکی از بهترین مطالبی که خوندم استوری های خانم زینب بهرامی بود، که دوست داشتم در انتشارش شرکت کنم منبع : https://www.instagram.com/bahrami_zeinab/ ...
زندگی رو انقدر جدی نگیر ...
یک سال و دو ماه از فوت آقا جون گذشت، دیشب عمه پروین هم رفت پیش برادرش ... ای داد، چی بگم، غصه تلنبار شده روی دلم ... توی ذهنم تکرار این جمله خطاب به خودم که زندگی رو انقدر جدی نگیر، چون ازش زنده بیرون نمیری ... پی نوشت : روحت شاد عمه پروین مهربان این روزهای دلم که خوش نبود، این هم اضافه شد، هفته ی پیش به خوابم دیدم عمه پروین رو ولی الان اصلا یادم نمیاد چی بود ... ...
گوشی اَپل
صبح داریم با اسنپ میریم مدرسه ی کیان، روی پام نشسته تا هم آفتاب توی چشمش نیفته و هم بهتر همه جا رو ببینه، نمی دونم چشمش به لوگویی چیزی می خوره چی میشه که یهو خیلی بامزه میگه " من خیلی گوشی اپل دوست دارم " راننده که نمی تونه خودش رو کنترل کنه خندش می گیره و با لهجه شیرازیش می گه "بچه ی اقدی چه چیزایی می گه"😉 پی نوشت : ای جان مادر منم گوشی اپل خیلی دوست دارم، به خصوص که گوشیم این اواخر حسابی قاطی کرده و هر دفعه یه بدقلقی ای می کنه ... ...
دروغ گوها
ما بزرگتر ها وقتی می خوایم به بچه ها چیزهای خوب یاد بدیم همیشه از بدی دروغ گویی می گیم، دروغ گویی و پنهان کاری رو به عنوان خصلت های بسیار بسیار بد معرفی می کنیم، ولی خوبه بدونیم دروغ گویی رو هم مثل خیلی از صفات دیگر، بچه ها از بزرگترهاشون یاد می گیرن، و این میشه که می بینی یک خانواده ای کلا دروغگو هستن، یعنی برای کوچک ترین چیزها دروغ میگن دیگه چه برسه به مسایل مهم، بزرگتر ها حواسشون نیست که بچه شون هم روزی بزرگ میشه و اگه این خصلت در او نهادینه شده باشه اونم میشه سرچشمه ی تربیت بچه هایی که به دروغ عادت دارن، یک پدر دروغگو یا یک مادر دروغگو پی نوشت : روزهای بد زندگی رو هم باید قدر دونست چون بهتر تکلیفت با اطرافیانت روشن میشه می فهمی نه ر...