محرّم امسال
نازنينم امسال اولين ماه محرمي بود كه دسته و عزاداري مردم رو توي خيابون ديدي، و خودت به تقليد از عزادارا "اوسين جان" "اوسين جان" گفتي، چند شب كه دسته هاي محله راه افتادن و بيدار بودي با هم رفتيم توي بالكن و از اونجا نگاه كردي و كلي هم به وجد اومده بودي با شنيدن صداي طبل ها ...
هر وقت هم صداي سنج و طبل مي شنوي تندي به گوشت اشاره مي كني و به من ميگي "داره صدا مياد"
روز يكشنبه كه پيش مامان جون پري بودي، حدوداي ساعت سه يعني نزديكاي اومدن من يه پات پشت اون يكي گير كرده بود و خورده بودي لبه پنجره خونه آقا جون، كه خدا خيلي رحم كرده بود بهت، تا رسيدم قرمزي وسط ابروهات رو ديدم و پرسيدم چي شده كه بابا گفت چه اتفاقي افتاده، بعد ديدم گونه ت هم كمي كبود شده كه اين قسمت اصلي زمين خوردن و گريه هات بوده، ديدم مامان جون خيلي پكره، حتماً بابت اين اتفاق خيلي ناراحت شده بود، اما خدا رو شكر كه بخير گذشته.
خيلي دوست داشتم روز عاشورا ببرمت دسته ها رو ببيني اما چون كمي حالت سرماخورده داشتي كه نمي دونم از عوارض واكسنه يا واقعا داري مريض ميشي؛ ترجيح داديم خونه باشيم، گرچه ما هيچ سالي توي خيابون نميريم و من عزاداريها رو از تلويزيون ميبينم ...
نذر كردم هر سال ماه محرم كمي آش رشته درست كنم، ترجيح دادم روز تاسوعا و عاشورا نباشه تا به مامان جون زحمت بدم برا پختش. نذر سلامتيت در سايه لطف و محبت امام حسين ...