نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

آهويي دارم خوشگله

1390/8/30 15:07
نویسنده : مامان
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز وقتي رسيدم خونه مامان جون پري، شاد و خندون دويدي به سمتم و از دستم كيسه اي كه توش پفيلا بود رو كشيدي و گفتي به به ... با همون لحن قشنگ هميشگي، صورتم رو هم نگاه نكردي كه سلام كني، بعد كه پشت سرت وارد سالن شدم برگشتي و با خوشحالي گفتي دَلام يعني سلام، از همون سلام هاي كشدار و ريتميك. ... مامان باز بوكنيم ... مامان باز بوكنيم ... مامان جون داشت بهت سوپ مي داد اما خوب چاره اي نداشتم بايد بسته پفيلا رو باز مي كردم چون دو تا هم بود تند و تند به منم مي گفتي مام بخور ... مام بخور ... توما يعني اينكه اون يكي مال شماست، بخور .... (واژه شما رو براي عروسكاتم استفاده مي كني). مامان جون تعريف كرد كه حدود دو ساعتي خوابيدي، آخه از صبح اصلا نخوابيده بودي. هميشه از كارات برام تعريف مي كنن. فلش آقا جون رو دادم دستت و گفتم ببر بده به آقاجون، تو هم گرفتي و گفتي بزنيم اوندا (اونجا) و اشاره كردي به تلويزيون، آقا جون گفت دقيقاً مي دونه چيه، گفتم آره اون روز مي گفت پلش ... تو هم كه گوش مي كردي خنديدي و گفتي پلش ...

مامان جون گفت امروز دستمالش رو پهن كردم و رفتم از توي آشپزخونه انار دونه شده ش رو بيارم اومدم ديدم دستمال رو كشيده اين ور و اون ور و كجو كوله ش كرده، نگام كرد و با ناراحتي گفت اَبار شود (خراب شد)، منم گفتم اشكال نداره ... درستش كن ... باز كمي اين ور و اون ور كشيدش و ناراحت گفت تونستن نه؛ تو هم كه داشتي گوش مي كردي يه دفعه گفتي مي توني نه ... و معلوم شد اين بوده جمله اي كه به جاي نمي تونم گفتي " مي توني نه " نه "تونستن نه" ... الهي فدات بشم كه يادت مي مونه چي گفتي و تذكر مي دي.

بعد پرسيدم عمو آرش كجاست؟ شمام گفتي دريه (گريه) ... دريه نكّن ... بزگي ...(گريه نكن بزرگي)
گفتم مامان آرش چيكار كرده چند روزه مي گه عمو آرش دريه، بعد من ميگم گريه كرده اونم ميگه دريه نكّن بزگي ... بعد كه عمو اومد معلوم شد وقتي بهت ميگه بوس بده شما نمي ري الكي گريه مي كنه ...

ديگه اينكه مامان جون گفت به الاغ روي تشكت كلي خنديدي، مامان گفت كه گفتم نيكا ببين الاغه مي خنده(تشكت خونه آقا جون عكس شرك و الاغش رو داره) تو هم غش غش خنديدي و كلي مشغول شدي و به بقيه هم گفتي بخندن ...

وقتي صداي گريه مي شنوي، ناراحت ميشي و ابروهات رو درهم مي كشي و مي گي دريه نكّن ... بخند ...

وقتي بابا اومد و با هم برگشتيم خونه تند و تند توي ماشين مي گفتي بريم حونه ... مامان ... آهو دارم اوشتله(آهويي دارم خوشگله) بيذاريم ...منم كه عاشق اين حرف زدناتم هي مي گفتم باشه مامان الان ميريم و بعد برات مي خوندم ... آهويي دارم خوشگله ... فرار كرده ز دستم و تو بهم مي گفتي مام بخوون.  يعني اينكه ادامه بدم تا شمام وسطاش لب بزني و هي بگي ... اوشتله ... مي بستم ... مي بستم ...

خدايا شكرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ثناخانمی
2 آذر 90 8:48
ای جانم
پارسال همین موقع ها بود که این شعر رو واسه ثنا میخوندم و اونم خوب گوش میکرد و دست زدن و نی نای کردن رو با این شعر یاد گرفت. اما خیلی وقته که یادم نیست واسش بخونم با این پستت هوس کردم دوباره
این نیکای باهوش رو هم از طرف من محکم ببوس


من جيگر ثنا كپلي بشم، مرسي مامان ثنا جون