نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

طوطي خانوم

1390/6/7 11:59
نویسنده : مامان
1,242 بازدید
اشتراک گذاری

وسايل پزشكيت رو برميداري، گوشي رو ميذاري به گوشت و سرش رو مي چسبوني به قلبت(حدوداي شكمت)، ميگم قلبت چي ميگه، ميگي توپ توپ توپ
آمپول رو از اون ميون بر ميداري و ميگي آمپال ...آمپال و فشارش ميدي و به دست و پاي خودت و عروسكات مي زني ...
گوشي تلفن رو بر مي داري چند تا دكمه رو فشار مي دي قدم ميزني و خيلي جدي ميذاري درگوشت و مي گي اَل ... باران ... آره ... دوباره چند تا دكمه دوباره دور اتاق چرخ مي زني و باز اَل ...  بيا ... داره ...
و اين كارو بارها تكرار مي كني ...
ميگم دست باران چي شده، با نگراني ميگي اُتو ... و دستت رو نشون مي دي ( اين يعني داري خبر از سوختن دست باران با اتو مي دي)
انگشت اشارم رو بالا ميگيرم و ميگم به باران بگو باران اتو خطر داره تو هم انگشتت رو بالا مياري و ميگي باران ... حطره ... اتو
با شيطنت و ذوق ميري به سمت پريز برق و با يه خنده شيطاني برميگردي نگاهم مي كني و انشگتت رو ميبري به سمت پريز كه با درپوش پرش كردم و ميگي حطر ... جاي پنچه هاي كوچولوت مثل پنجه هاي بچه گربه همه جا هست ...
وقتي تلفن زنگ ميزنه با تعجب ميگي اِه و به سختي اجازه ميدي من راحت با تلفن صحبت كنم ...
هر وقت هم بيكار ميشي مي دوي دكمه اسپيكر تلفن رو مي زني و بر ميگردي، نمي دونم چرا هميشه اينكارو مي كني و بعد انگار خيالت راحت ميشه و ميري پي يه كار ديگه ...
گاهي وقتايي يه دفعه انگار كه دلت تنگ بشه مي گي دايي ... و مثل اينكه خاطره هايي به ذهنت مياد كه ميري تو فكر، از خيلي كوچيك تريت اين عادت رو داشتي كه گاهي به يه جا خيره بشي مثل آدم بزرگا و به فكر فرو بري ...
الاغه بيچاره رو كه الان ديگه الا صدا مي زني درب و داغون كردي و بعد از اينكه كمي براش ذوق مي كني مي زنيش زمين و ميگي اِتس يعني شكست، عروسك كالسكه ايت رو مي زني كه چرا تاتي نمي كنه بعد دستش رو ميگيري و مي گي تاتي تاتي كه تاتي كنه مثلاً ...
به سمت تلويزيون ميري و اگه هوس نكرده باشي دكمه خاموش رو از روي دستگاه بزني، اگه آهنگ مورد علاقت مثل بري باخ يا دلبر جان باشه دست مي زني به مي ميت و ميدي به تصوير و مي گي بحور ... تازگيها اداي مامان جون رو در مياري و ميگي عمرم ...(عمر ماماني به خدا)
به ندرت پيش مياد از خواب با بداخلاقي بيدار بشي، گاهي از خواب كه بيدار ميشي انقده خودت رو لوس ميكني و بالشت رو بغل مي كني و مي چسبوني به خودت.
براي خوابيدن هم اغلب مي دوي توي رختخوابت و مي گي خاپيش ... (از عمو آرش ياد گرفتي)، با مامان جون كه باشي سرت رو روي شونش ميذاري و مي گي خاپيش وقتي خوابت بياد.
خيلي وقته مي مي رو اينجوري مي خوري كه من طاق باز مي خوابم و ميايي روي شكمم و اول ميگي اِتم و بعد مي گي مي مي و شروع مي كني مي مي خوردن، حالا كه ديگه قبل از مي مي خوردن باهاش چاق سلامتي هم مي كني، مي مي تپلو ووو كه با صداي نازك مي گي، بعد بوس و بعد خوردن، يه كمي هم كه ميخوري ميگي ببل و خودت رو مي كشي بالاتر و دستات رو به طرفين باز مي كني و مثلا مي مي رو بغل مي كني، بعد از كمي مي مي خوردن چه اينجوري مي مي بخوري چه قشنگ بغلت كرده باشم و نشسته باشم ميگي دوتا يعني اون يكي رو مي خواي و اگه اون يكي رو بهت بدم و اولي بيرون باشه ميگي ببند يعني مي مي اول بره سر جاش و دومي رو مي خوري ...
وقتي در چيزي رو بخواي ببندي مي گي ببند وقتي تشت حموم رو مي خواي كله پا كني و واروش كني مي گي ببند، كه كسره ب رو يه كمي متمايل به ي مي گي انگار كه بگي بيبند... كلا وقتي كارت با چيزي تموم ميشه ميگي ببند ...
عاشق ايني كه مداد و خودكار دست بگيري و بكشي، چند روز پيش روي كاغذ با شعر چشم چشم دو ابرو يه آدمك الكي كشيدم و نمي دونم چي شد از زبونم در رفت گفتم اينم دادشت، تو هم ذوق كردي و كاغذ رو گرفتي و دادا دادا گفتي و كلي بوسش كردي ... حالا ديگه هر وقت قلم و كاغذ باشه مي گي دادا ... كه من برات داداش بكشم، خدا منو بكشه طوطي كوچولوي مامان ...

بيست و ششم مرداد ماه سال نود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

منیره مامان الین
8 شهریور 90 11:15
نیکا عسلم از اولش هم دخمل باهوش و زرنگی بود .مطمئنم در آینده جزو دختران بسیار موفق جامعه میشه از الان تبریک میگم
اون موقع یادت باشه من اولین نفری بودم که دونستم وتبریک گفتم.
با اجازت لینکت کردم . بالاخره بعد از کلی ناز آدرس وبلاگتو دادی هااا


ممنونم مامان الين عزيزم
خواهش مي كنم، باور كن تا حالا چند بار لينك رو گذاشته بودم، مي توني از بقيه بچه ها بپرسي
مامان بیتا
12 شهریور 90 9:30
خاله جون تو چقدر قشنگ نقاشی می کشی فقط حیف که ما علمش رو نداریم این خط خطی ها رو تحلیل کنیم. انشالا در آینده یک داداشی توپول و باهوش مثل خودت به جمعتون اضافه بشه عزیزم.
مامان کيانا
14 شهریور 90 7:52
سلام به نيکاي گلم ومامان مهربونش....الهي من فداي اين خانوم دکتر کوچولو بشم با اين ژست قشنگش....ميبوسمت خاله
مریم مامان باران
22 شهریور 90 0:40
موهاشو ببین چقدر ناز و قشنگن.....نقاشی هاشو ببین. طوطی نازنین حسابی میبوسمت....از طرف منو بارانم بارانتو ببوس.
مامان سورنا
22 شهریور 90 23:58
وای خدا چقدر با مزه می می میخوره چه داستانی داره.منم مدتیه دراز میکشم و سورنا میاد رو شکمم می می میخوره.این مدلی می می خوردنش رو خیلی دوست دارم.راستی به نظرم دنبال یه داداش برای نیکا هستیها.لو بده زود باش.