كلاف زندگي
ديروز صبح به سختي از خواب بيدار شدم، آخه شبش تا ديروقت بيدار بودم و داشتم بافتني مي كردم، جالبه نه بافتني تو اين فصل، آدم اسم بافتني رو مياره گرمش ميشه، چيكار كنم ديگه الان ببافم كه تو فصل سرما حاضر باشه ديگه، يادش بخير اولين بافتنيهاي زندگيم رو وقتي تو دلم قلنبه شده بودي بافتم ...
هر كي ميديد تعجب مي كرد آخه من اصلاً اهل اين هنرنمايي ها نبودم ...
مامان و آبجي ها مي گفتن از كجا بلد شدي، آخه مامانت هنرهاي مورد علاقش اصلاً خانومانه نبوده هيچ وقت، عاشق موسيقي و ورزش و خطاطي و نقاشي بودم ...
اما دوران شروع مادر شدنم واقعا مادر شدم، دوخت و دوز و بافتني براي شما شيرين عسل مامان ...
پرده اتاق، رو تختي ها، چند تا بالش رنگ و وارنگ كه خودم پنبه گرفتم و درست كردم، دو دست لحاف و تشك ناز و كوچولو كه هنوزم استفاده مي كني،
كلاف پيچ در پيچ زندگيمون دست يكي ديگه ست، ما هم تنها كلافي كه گيرمون اومده اينه ديگه، مي بافيم تا ببينيم چي ميشه ...
بعداً نوشت : اينم سارافون خانمي كه اصلاَ راضي نيستم، فكر كنم خودش هم راضي نيست چون نپوشيدش و منم ناگزير تن عروسكش كردم