بی دوربینی
داریم به روز تولدت نزدیک میشیم دلبندم توی این اردیبهشت دوست داشتنی اتفاقهای زیادی افتاد که من فرصت نکردم اینجا ثبتشون کنم ...
اینها دقیقاً آخرین عکسایی هست که با دوربینمون گرفتی و موقع خاموش کردنش لنزش رو فشار دادی که گیر کرد و اینطور که معلومه قابل درست کردن با هزینه کمی نیست و به همین دلیل فعلاً موندیم بی دوربین و لحظه هایی که از دست میره و من دلم میخواد ازت عکس و فیلم بگیرم البته با موبایل کم و بیش میگیرم اما خوب دیگه مثل دوربین نمیشه گلم ...
این سرگرمی جدید اختراع شما با مهره های اتللو هست اونطرفم معلومه که منو واداشتی برات کیتی های رنگ و وارنگ بکشم ...
این عکسا هم مربوط به دیدارت با حلما گلی و الین عزیزم هست که دیگه عکسا از اینجا به بعد با موبایل هست و مربوط به روزای بی دوربینی، راستی جای باران گلی هم حسابی خالی بود، این ژست حلما خانوم که رو چمنا خوابیده رو یادتون باشه تا بعد ...
تنها عکس سه نفره شما وروجکا ...
اینجام دامن توتوی کفشدوزکیت(مربوط به تولد یکسالگیت) رو که به خانوم خرسه هدیه داده بودی، پوشیدی، چون عروسک های بزرگ رو بسته بندی کردم و دامناشون رو درآوردم ...
اینجام که معلومه داری چیکار می کنی و چه لذتی هم داری میبری کلاً به این نتیجه رسیدم که تو روزای خونه تکونی یا بسته بندی وسایل برای جا به جا شدن به شما وروجکا خیلی خوش میگذره و هر کاری دوست دارین انجام میدین، الهی بمیرم که امسال برا تولدت هیچ کاری نکردم، وقتی تزیینات تولد می بینی خیلی ذوق می کنی ...
هر وقت بابا میره ماموریت صبح ها پیاده میریم خونه مامان جون و توی راه با این گلای میمون کلی چاق سلامتی کردن داریم ...
اینم نقاشی کیتی جان شخصیت مورد علاقه این روزهات ...
خوب کار حلما یعنی همون خوابیدنش روی چمنها رو تقلید کرده دیگه و گفته ازم عکس بگیر ...
اینم سوغاتی بابا از اصفهان ...
و بازم ژست حلما ...
میخوایم بریم خالم رو سورپزایر کنیم برای تولدش ...
نفسک های عشق تولد من ...
اینم عکسی که خودت با گوشی از باران گرفتی و س ا ن س و ر لازم رو هم با انگشتت انجام دادی ...
دیگه هر روز صبح که از خواب بیدار میشی اگه ازت بپرسم چه خوابی دیدی میگی خواب گل دیدم، فکر کنم خیلی گلا رو دوست داری ...
هفته پیش یک روز مهمان افتخاری مهد خاله اینا بودی که برنامه نمایش عروسکی داشتن و صورتت رو هم خاله نیلوفر گریم کرد، دستش درد نکنه، البته وقتی نشستیم تو ماشین صورتت رو توی شیشه جلوی ماشین دیدی و شاکی شدی که من که خودم ابرو داشتم ....
لپتو دست کشیدی همون اول و نقاشی روی صورتت رو دوست نداشتی ...
بازم نقاشی البته با خودکار مامان ...
مترسکی که برای باغچه سبزیجاتت درست کردم و خیلی دوستش داری؛ باغچه سبزیجاتت خونه مامان جونه که صبح روزی که با این عروسک رفتی خونشون، دم در خونه بهم گفتی خوب باید یه دونه مترسک دیگه هم درست کنی. گفتم چرا؟ گفتی خوب اونا دو تا هستن، و من تازه فهمیدم یه تیکه سبزیجات هم توی باغچه اون طرفی زیر درخت هلوی من کاشتی ...
راستی لباسات رو با هر سختی باشه خودت در میاری و میپوشی البته پوشیدنش جدید نیست اما بلوزهای تنگ رو هم دیگه خودت از تنت درمیاری که تماشاییه ...
حمام که میکنی هم آخرش تا یه صلوات کامل ندی زیر دوش بیرون نمیای اینجوری صلوات میدی : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...
اسم پیشنهادیت به دختر میترا جون هم "اوترا" بود که بهش گفتم و براش جالب بود،
این روزا همش قصه هایی می گی که مثلاً یه دختری بود اسمش اورا بود، خواهرش آرا بود، دوستش آترا بود و و و عروسکات رو ردیف می کنی و ازشون می پرسی اسم شما چیه؟ صدات رو نازک میکنی و جواب میدی "ایران" باز صدات رو با حالت قبل برمیگردونی و میگی آفرین چه اسم قشنگی نفر بعدی،
- اسم شما چیه؟ فیرا ...
- فیرا؟! آفرین چه اسم قشنگی ...
یادمه شروع این اسم های من درآوردیت از اونجا بود که سه تا دوست خیالی داشتی به اسم های" آرینا" و "فارینا" و "آآ" ...
حالا دیگه فامیلیهای جدید هم میگی و یه بازی دیگه ت هم اینطوریه که عروسکات رو میچینی و فامیلی هاشون رو میپرسی ...
فامیلی ها خیلی بامزه و جالبه : "کودلری" ..."کاری" ... "قوری" ..."کوسکرو" ... (کلی فیلم از این کارات دارم که خودتم از دیدنشون خیلی لذت میبری)
قربون دختر مو بلندم بشم من ...