نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

بی دوربینی

1392/2/26 8:13
نویسنده : مامان
1,000 بازدید
اشتراک گذاری

داریم به روز تولدت نزدیک میشیم دلبندم توی این اردیبهشت دوست داشتنی اتفاقهای زیادی افتاد که من فرصت نکردم اینجا ثبتشون کنم ...
اینها دقیقاً آخرین عکسایی هست که با دوربینمون گرفتی و موقع خاموش کردنش لنزش رو فشار دادی که گیر کرد و اینطور که معلومه قابل درست کردن با هزینه کمی نیست و به همین دلیل فعلاً موندیم بی دوربین و لحظه هایی که از دست میره و من دلم میخواد ازت عکس و فیلم بگیرم البته با موبایل کم و بیش میگیرم اما خوب دیگه مثل دوربین نمیشه گلم ...

بیبست و پنجم فروردین ماه سال 92

این سرگرمی جدید اختراع شما با مهره های اتللو هست اونطرفم معلومه که منو واداشتی برات کیتی های رنگ و وارنگ بکشم ...

بیبست و پنجم فروردین ماه سال 92

این عکسا هم مربوط به دیدارت با حلما گلی و الین عزیزم هست که دیگه عکسا از اینجا به بعد با موبایل هست و مربوط به روزای بی دوربینی، راستی جای باران گلی هم حسابی خالی بود، این ژست حلما خانوم که رو چمنا خوابیده رو یادتون باشه تا بعد ...

بیست و هفتم فروردین ماه سال 1392

بیست و هفتم فروردین ماه سال 1392

تنها عکس سه نفره شما وروجکا ...
بیست و هفتم فروردین ماه سال 1392

بیست و هفتم فروردین ماه سال 1392

بیست و هفتم فروردین ماه سال 1392

بیست و هفتم فروردین ماه سال 1392

اینجام دامن توتوی کفشدوزکیت(مربوط به تولد یکسالگیت) رو که به خانوم خرسه هدیه داده بودی، پوشیدی، چون عروسک های بزرگ رو بسته بندی کردم و دامناشون رو درآوردم ...

بیست و پنجم فروردین ماه سال 1392

اینجام که معلومه داری چیکار می کنی و چه لذتی هم داری میبری کلاً به این نتیجه رسیدم که تو روزای خونه تکونی یا بسته بندی وسایل برای جا به جا شدن به شما وروجکا خیلی خوش میگذره و هر کاری دوست دارین انجام میدین، الهی بمیرم که امسال برا تولدت هیچ کاری نکردم، وقتی تزیینات تولد می بینی خیلی ذوق می کنی ...

سیم فروردین ماه سال 1392

سیم فروردین ماه سال 1392

سیم فروردین ماه سال 1392

هر وقت بابا میره ماموریت صبح ها پیاده میریم خونه مامان جون و توی راه با این گلای میمون کلی چاق سلامتی کردن داریم ...

چهارم اردیبهشت ماه سال 92

اینم نقاشی کیتی جان شخصیت مورد علاقه این روزهات ...

چهارم اردیبهشت ماه سال 92

چهارم اردیبهشت ماه سال 92

خوب کار حلما یعنی همون خوابیدنش روی چمنها رو تقلید کرده دیگه و گفته ازم عکس بگیر ...

پنجم اردیبهشت ماه سال 92

اینم سوغاتی بابا از اصفهان ...

هفتم اردیبهشت ماه سال 92

و بازم ژست حلما ...
هفتم اردیبهشت ماه سال 92

میخوایم بریم خالم رو سورپزایر کنیم برای تولدش ...

سیزدهم اردیبهشت ماه سال 92

نفسک های عشق تولد من ...
سیزدهم اردیبهشت ماه سال 92

اینم عکسی که خودت با گوشی از باران گرفتی و س ا ن س و ر لازم رو هم با انگشتت انجام دادی ...

سیزدهم اردیبهشت ماه سال 92

دیگه هر روز صبح که از خواب بیدار میشی اگه ازت بپرسم چه خوابی دیدی میگی خواب گل دیدم، فکر کنم خیلی گلا رو دوست داری ...

پانزدهم اردیبهشت ماه سال 92

هفته پیش یک روز مهمان افتخاری مهد خاله اینا بودی که برنامه نمایش عروسکی داشتن و صورتت رو هم خاله نیلوفر گریم کرد، دستش درد نکنه، البته وقتی نشستیم تو ماشین صورتت رو توی شیشه جلوی ماشین دیدی و شاکی شدی که من که خودم ابرو داشتم ....

نوزدهم اردیبهشت ماه سال 92

لپتو دست کشیدی همون اول و نقاشی روی صورتت رو دوست نداشتی ...
نوزدهم اردیبهشت ماه سال 92

بازم نقاشی البته با خودکار مامان ...

بیست و یکم اردیبهشت ماه سال 92

مترسکی که برای باغچه سبزیجاتت درست کردم و خیلی دوستش داری؛ باغچه سبزیجاتت خونه مامان جونه که صبح روزی که با این عروسک رفتی خونشون، دم در خونه بهم گفتی خوب باید یه دونه مترسک دیگه هم درست کنی. گفتم چرا؟ گفتی خوب اونا دو تا هستن، و من تازه فهمیدم یه تیکه سبزیجات هم توی باغچه اون طرفی زیر درخت هلوی من کاشتی ...

بیست و دوم اردیبهشت ماه سال 92

بیست و دوم اردیبهشت ماه سال 92

راستی لباسات رو با هر سختی باشه خودت در میاری و میپوشی البته پوشیدنش جدید نیست اما بلوزهای تنگ رو هم دیگه خودت از تنت درمیاری که تماشاییه ...
حمام که میکنی هم آخرش تا یه صلوات کامل ندی زیر دوش بیرون نمیای اینجوری صلوات میدی : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...
اسم پیشنهادیت به دختر میترا جون هم "اوترا" بود که بهش گفتم و براش جالب بود،
این روزا همش قصه هایی می گی که مثلاً یه دختری بود اسمش اورا بود، خواهرش آرا بود، دوستش آترا بود و و و عروسکات رو ردیف می کنی و ازشون می پرسی اسم شما چیه؟ صدات رو نازک میکنی و جواب میدی "ایران" باز صدات رو با حالت قبل برمیگردونی و میگی آفرین چه اسم قشنگی نفر بعدی،
- اسم شما چیه؟ فیرا ... 
- فیرا؟! آفرین چه اسم قشنگی ...

یادمه شروع این اسم های من درآوردیت از اونجا بود که سه تا دوست خیالی داشتی به اسم های" آرینا" و "فارینا" و "آآ" ...
حالا دیگه فامیلیهای جدید هم میگی و یه بازی دیگه ت هم اینطوریه که عروسکات رو میچینی و فامیلی هاشون رو میپرسی ...
فامیلی ها خیلی بامزه و جالبه : "کودلری" ..."کاری" ... "قوری" ..."کوسکرو" ... (کلی فیلم از این کارات دارم که خودتم از دیدنشون خیلی لذت میبری)
قربون دختر مو بلندم بشم من ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان بیتا
28 اردیبهشت 92 14:33
خوب مطمئنم که بی دوربینی به هیچ وجه نمیتونه مانعی برای مامان مریم با اراده بشه و خدا رو شکر پستا بدون عکس نمی مونن. خاله جون اون گلا که خیلی خوشگل بودن کیتی هات خودت هم حرف ندارن. ژست حلما رو هم حق داشتی تقلید کنی خیلی بانمکه عکسای دورهمی تون هم خیلی خوشگل بود. سوغاتی بابا هم مبارکت باشه خیلی خوشگله فقط باید تند تند بپوشیش که کوچیک نشه. شما بچه ها چقدر کیتی رو دوست دارین!
خوب هنرمندی مثل شما حق داره به نقاشی دیگران انتقاد کنه خاله نیلوفر دفعه دیگه برای کشیدن ابروها باید با شما مشورت کنه. مترسک ساخت دست مامانی هم مثل تموم عروسکای دیگه اش خیلی با مزه بود اصلا مامانت عروسک ساز به دنیا اومده.همیشه خوش و خرم باشید. دعا می کنم هرچه زودتر یه بی دوربینی برطرف بشه.


ممنونم دوست خویم، آره دیگه سعی می کنم با گوشی عکس بگیرم، ممنون منو با اراده میدونی عزیزم
ممنونم از اینهمه لطفت، آره لباسایی که بابا میخره همیشه فیت فیته و باید تند تند بپوشه
وای خجالتم دادی به خدا، قابل شما رو نداره
برای دعای خوبت هم ممنونم
بیتا رو ببوس
مامان سورنا
28 اردیبهشت 92 14:55
چه پست خوبی بود..پر از انرژِی مثبت...کلی روحیه ام باز شد...عکسها هم همگی خوب و خوشگل بودن .هرچند بریا دوربینت ناراحت شدم ولی عکسهایی که با موبایل هم گرفتی دست کمی از اون قبلیها نداره......نقاشی هات کیتی و علاقش و لباس سوغاتیش خیلی خوشگل و بامزه بود.تیپ اسپرت برای سوپرایز خاله هم عالی....باران هم که حسابی خانمی شده با اون موهای شینیون کرده اش....عکس سه نفرشون با الین و حلما هم عالی بود و تقلید کار حلما هم خیلی بامزه است.و در اخر اون داستانهایی که تعریف می کنه و معلم بازی که می کنه.برای من واقعا جالبه که اینو از کجا یاد گرفته؟...ببوسش این دختر باهوش رو که مطئنم اینده بسی روشن داره مثل مامان باهوشش.....راستی تولد سه سالگیش هم پیشاپیش مباکر باشه و مطئنم یه تولد خوشگل براش می گیری.


ممنونم عزیزم، انشالله همیشه روحیت باز باشه و پر از انرژیهای مثبت یاشی سمیه جون
ممنونم برای عکسا و اینهمه لطفت، باران هم دقیقاً عاشق اون تیپ های خانومانه ست که خیلی هم بهش میاد، کار حلما هم انقدر بامزه بود که هنوزم تقلیدش میکنه
مادرشوهرم میگه اون معلم بازی رو توی همون دو سه باری که مهد رفته یادگرفته، ولی فامیلی گفتن ها برای خودم هم خیلی عجیبه، مرسی عزیزم، لطف داری که منو باهوش میدونی، برای تولدش کاری که نکردم ولی دور همی یه جشنی میگیریم براش تا انشالله بریم خونه خودمون
بازم ازت ممنونم
سودی
31 اردیبهشت 92 0:32
وای کیف کردم از این عکسای قشنگ و هنرهای و خلاقیتهای مادر و دختری... نظرات شاداب و سمیه رو من هم دارم و دیگه حرفای تکراری نمی زارم به پای تنبلی نزاریا... نخواستم ایتجا شلوغ بشه... قربون نیکا برم که ندیده عاشقشم


ممنونم سودی جون، هنر و خلاقیت مادر دیگه زیادی بود خواهر ... مرسی عزیزم، نه خیالت راحت پای تنبلی نمیذارم ....خیلی لطف داری سودی جون، ببوس دخملکت رو
✿♡✿ مامان و بابای محمدپارسا ✿♡✿
4 خرداد 92 15:21
وای عجب عکسای نازی
ماشالا به این مامان با اراده
ماشالا به این دختر نازم


ممنونم عزیزم، لطف داری