برف
توی پست قبلی آرزوی برف کرده بودم که انگاری تا اندازه ای خیلی زود برآورده شد ...
روز شنبه که آخرین روز ماه صفر و روز تعطیل بود، بابا از خواب که بیدار شد گفت یک ساعتی بیرون کار دارم و بعد میام بریم سپیدان، ماها اصلاً خانواده یهویی ای نیستیم ها، مخصوصاً بابا که اغلب کاراش باید از قبل برنامه ریزی و هماهنگ شده باشه ...
خلاصه که بابا رفت پی کاراش و ماشین رو هم چک کرد و ساعت 12 زدیم از خونه بیرون به سمت سپیدان که تصور میکردم باید برف سنگینی باریده باشه، برف بود ولی کمتر از حد تصور من، اما به نظرم بهترین حالت ممکن رو داشت برای شما عزیز مامانی که بتونی به راحتی برف بازی کنی و لذت ببری، به خصوص که اولین برفی بود که از نزدیک میدیدی و این اولین تجربه برات خیلی لذت بخش بود.
هوا پاک و تمیز و سرماش خیلی کمتر از اونی بود که تصور میکردم حتی با برف بازی حسابی گرممون هم شده بود اما خوب دستکش و کفشامون مناسب برف نبود و حسابی خیس شده بودن، ناهار و تشریفاتی نبرده بودیم تنها چای و شیرینی که بعد از برف بازی حسابی مزه داد، جای شما دوستان خالی ...
وقتی برگشتیم تو ماشین لباسای خیس رو در آوردیم و شما رفتی لای پتو و ما هم با گرمای بخاری گرم شدیم، بابا که زمینه سرماخوردن رو داشت کمی سرماخورد البته الان که دارم مینویسم بابا هم خوب شده خدا رو شکر ...
چند تا عکس از چشم انداز زیبای برفی
اینم عکسای اولین تجربه برف بازی و ساخت آدم برفی
اینم تنها دوست همراه از بین عروسکهای نازگل خانوم که خودش ازش عکس گرفته، قربون عکاسیت بشم من ...
راستی هفته گذشته یه ملاقات با دوستان قدیمی هم داشتیم که خیلی خوش گذشت، و طبق معمول من نتونستم عکسای خوبی بگیرم ...
حلما خانوم گل که کمی سرماخورده بود، نیکای من و باران ناز در اولین لحظه دیدار ...
و بعد که مشغول بازی شدن ...
نازی حلمای عزیز که بعد از ظهر هم نخوابیده بود اما همچنان شیطنت میکرد ...
توی لپ این وروجک آدامس بود که با کلی ناز و ادا جویده میشد ... ای جانم ...
همیشه شاد و سلامت باشید