نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

زمستان است

1391/10/19 15:38
نویسنده : مامان
331 بازدید
اشتراک گذاری

نیمی از اولین ماه زمستون میگذره و سرمای امسال هم ای بدک نیست، اما دیگه به آخر سال نزدیک میشیم و همیشه این موضوع یه استرسی توی وجودم میندازه نمیدونم چرا !
شاید از بدو بدو ها و شلوغی های آخر ساله که اینجوری میشم ...
خیلی دلم میخواست یه نمه برف بباره تو شهرمون البته هنوزم وقت هست، انشالله که بباره، تو هنوز برف رو از نزدیک ندیدی آخه یادمه پارسال یه بار که دونه های بارش حالت برفآب داشت و توی بالکن روی لباس من ریخته بود خیلی خوشت اومده بود ...
هفته گذشته روز اربعین یه نذر برای سلامتیت داشتم که البته باید توی ماه محرم ادا میشد اما من فراموشکار به کل از یادم رفته بود، پنجشنبه بود و صبح زود به اتفاق خاله نرگس و عمو فرهاد و خاله هما و دایی علی رفتیم کوه دراک که خیلی خوش گذشت و برعکس اونچه که فکر میکردم خیلی باید سرد باشه خنکای هوا خیلی مطبوع بود ...
اینم چند تا عکس مربوط به اون روز که به شما عسل مامانی هم خیلی خوش گذشت ...
چهاردهم دیماه سال نود و یک

چهاردهم دیماه سال نود و یک

چهاردهم دیماه سال نود و یک

چهاردهم دیماه سال نود و یک

چهاردهم دیماه سال نود و یک

این عکسات با به قول خاله کلاه شلغم فروشیتو خیلی دوست دارم(من همینقدر بلدم خاله جونچشمک)
چهاردهم دیماه سال نود و یک

دیگه ظهر بود که برگشتیم خونه و من وسایل آش رو که آماده کرده بودم از خونه برداشتیم و با اتفاق خاله اینا رفتیم خونه مامان جون و دیگه مامان جون زحمت پختن آش خوشمزه نذری رو کشید، دستش درد نکنه ...

اینم مربوط به بدو بدوهای هر روزه مونه توی طبقه چهارم، آخه هوا سرده نمیشه رفت پارک ... همساده ها باید ببخشن دیگه ...
دوم دیماه سال نود و یک

اینجام داری نقش یه مامان خیلی مهربون با کلی بچه رو بازی می کنی ...
هفتم دیماه سال نود و یک

اینم یه نقاشی که گفتی یه باباست با هزار تا بچه و از دست اون بچه ها کچل شدهنیشخند
سیزدهم دیماه سال نود و یک

اینجام از خونه مامان جون برگشتی که توی راه بیهوش شدی و دستات توی جیبای این کاپشنیه که خیلی دوستش داری و هر وقت میپوشی حتماً دستات رو تو جیبش میکنی ...
هفتم دیماه سال نود و یک

اینم لباس پوشیدن توسط خودت که همیشه تا اینطوری میشی می گی مقنعه پوشیدم ...
چهارم دیماه سال نود و یک

خدایا خودت مواظب لونه های سرمازده توی این زمستون باش ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ميترا مامان مهراد
25 دی 91 8:14
نذرت قبول باشه مامان جون

چه پاپوش جالب داره نيكا ...........حتما خودت بافتي براش نه؟ خيلي بايد گرم باشن
دستت درد نكنه واقعا خسته نباشي

عكساي نيكا خانوم هم خيلي خوشگلن.خدا برات حفظش كنه اين جيگرو

الهي آمين


ممنونم میترا جون به یادت بودم عزیزم
آره بابا دیگه هر بافتنی خنده داری دور و بر نیکا دیدی بدون و آگاه باش کار هیچ بنی بشری جز خودم نیست .... چون فقط این کارای کوچولو رو میتونم سمبل کنم .... هاهاها
ممنونم عزیزم، خدا مهراد رو هم برای تو نگهداره
ببوسش
مامان سورنا
25 دی 91 14:19
به به عجب زمستانی و عجب ست زمستونی خوشگلی.پاپوش ها خیلی نازن و اون شالش که منم خیلی مدلش رو دوست دارم و تو برنامه های سال اینده است که برای خودم ببافم.....کلاهش خیلی بامزه است و شبیه شلغم فروشها نیست.....
عکسای کوه هم که خیلی خوشگله مخصوصا اونایی که نیکا توشه و خیلی بامزه است با اون نشستنش و اون تیپ اسپرت و کتونی های ال استار.....


ممنونم سمیه جون چشمات خوشگل می بینن، چه عالی پس میخوای برای خودت ببافی، از الان مبارکت باشه
عکسا رو هم بازم چشمات خوشگل می بینه، راستی اصلاً نمیدونستم اون کفش ها ال استاره، میدونی مال بلاد کفره ... هاهاهاها
مامان بیتا
24 بهمن 91 15:42
خاله فدات با اون نقاشی های خوشگل و معنی دارت عکاسیت هم دست کمی از نقاشی نداره و خیلی هنرمندانه است لباس پوشیدنت هم خیلی خیلی با مزه است. اون عکست با تریپ مادرانه هم خیلی دوست داشتنیه. خدا حفظت کنه ...بوس بوس بوس


خیلی ممنونم دوست گلم
مثل همیشه توی کامنتت یه عالمه انرژیه که خیلی دوست دارم، بیتا گلم رو ببوس و ممنونم برای اینهمه لطفت