نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

سوتي هاي نيکا

1391/8/16 14:23
نویسنده : مامان
431 بازدید
اشتراک گذاری

از همون موقعي که شروع کردي به صحبت کردن و جمله سازي وقتي کلمه اي رو فراموش مي کردي يه کلمه اي شبيه، بر همون وزن يا با حروف پس و پيش استفاده مي کردي  هنوزم اين کار رو مي کني و در عين اينکه مثلاً به روي خودت نمياري که اشتباه گفتي اما کاملاً حواست به عکس العمل منم هست ...
يعني خودت متوجه هستي که اوني نيست که توي ذهنت دنبالش مي گشتي
نمونه هاي زيادي پيش اومده که شايد يادم نمونده باشه ...

کتاب دوست داشتني شنگول و منگول رو باز مي کني و به ني ني ميگي گرگ بلا که "قاوعي" (واقعي) نيست ...

ميدوي کنارم و ميگي ماماني من اون طرف بودم "رود" (دور) بودم اينا رو نمي ديدم ...

کتاب سه بچه گربه رو باز مي کني و با صداي آهنگين مي گي سه تا بچه گربه بودن خيلي " گوشي بازي" (بازي گوشي) مي کردن ...

روي ماشين لباسشويي جايگاه مورد علاقه ت از وقتي خيلي کوچولو بودي واميستي و با امير محمد و سلطان خيالي صحبت مي کني يهو داد مي زني مامان اون که براي "چرپمه" و ميله ي پرچم رو بهم نشون ميدي ...

يه دفعه ياد اون روزي مي افتي که بردمت بازار وکيل و دست به پارچه ها مي کشيدي مي گي چقدر "چرپه ها" (پارچه ها) نرم بود ...

ميپري وسط وسایل بافتنی من و میگی "مامان چیقی خودت رو میدی لط" ... یعنی قیچی خودتو می دی لطفاً مدتی بود لطفاً و اضافی رو دم بریده میگفتی "لط" و "اضا" مثل لامپ اضا خاموش ...(شیرازیه بچم دیگه) ...

اینم "ترمه" و "قلی" نتیجه قل خوردنای مامان توی نخ های بافتنی، دوستان جدید و دوست داشتنیت ...
پنجم آبان ماه سال نود و یک

مجسمه رو توی دکور می بینی و میگی این "مجسمانه" ست و بعدشم تندی آهنگ لولو چه چه مجسمانه رو می خونی ...

چون هوا سرد شده صبح ها حتماً ژاکت تنت می کنم، ژاکت رو شستم و خیسه، یه سویی شرت تنت می کنم میگی "کافشن" منه ...

سراغ بدلیجات خودت میری و میگی "دستنبندم" کجاست(دستبند بر وزن گردنبند) ...

این روزا همش در حال شعر گفتن هستی حتی کتابای منو برمیداری از روشون با کلام آهنگین می خونی و واژه ها رو بی ربط و با ربط پشت سر هم ردیف می کنی و برای من و عروسکات داستان ریتمیک میگی ...

سیزدهم آبان ماه سال نود و یک

سیزدهم آبان  ماه سال نود و یک

"ملمم" (معلم) بازی هم میکنی و به هر کی دختر خوبی باشه جایزه میدی، البته باید اول برای همه بچه ها بالش جور کنی و اینطوری ردیفشون کنی ...
سیزدهم آبان ماه سال نود و یک

یه بارم "کاکا شیر" رو به جای شیرکاکائو گفتی ...
جیگر سوتی دادنا و اینهمه ادا و اصولت بشم من عزیز دلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان الين
17 آبان 91 9:28
جانم عزيزم حتي سوتي هاش نشونه هوش زيادشه ماشاله.
خانوم هنرمند چقدر عروسكهاش قشنگه.
دلم ميخواست شاگرد اين ملمم ناز ميشدم خوش به حال عروسكاش


ممنونم خاله منیره نظر لطفته به نیکا
قابلی نداره به خدا، امر کنید تقدیم کنیم
شما بیا پیش ما، شاگرد ملمم ما هم میشی البته منم شاگرد شما میشم ها خانوم ملمم ...
خیلی لطف داری منیره جون
ميترا مامان مهراد
21 آبان 91 10:08
مامان جون دلت ميادددددددد نيكا با اين همه هوش و استعداد بگي سوتي

اينا كه سوتي نيستن ماماني اداي كلمات به صورت شيرين تر از زبون بچه هاي گلمون هستن

چه عروسكاي خوشگلي ..........واقعا هنرمندانه بافته شدن ......دستت درد نكنه ماماني


چیز دیگه ای به ذهنم نرسید بگم میترا جون، ببخشید دیگه، خوب سوتی به تعبیر ما مادرا ... از اون نظر گفتم .....
عروسکا قابلی نداره گلم، خواهش می کنم
مهرادم رو ببوس
مریم مامان باران
22 آبان 91 12:56
نظرم کو پس؟؟قورتش داده بلاگفا؟؟؟؟

آخرش مجبور میشم حال این بلاگفا رو بگیرما...


مریم جون برا سوتی ها نظر گذاشتی؟ آخی ندیدم چیزی... حال نی نی وبلاگ رو باید بگیری کاری به بلاگفا نداشته باش...
ممنون سر میزنی عزیزم
مامان سورنا
23 آبان 91 22:56
ای خدا خیلی پست بامزه ای بودمخصوصا اونجایی که میگه رود بودم اینا رو نمی دیدم و تو چه خوب ترجمه می کنی.....
راستی یه چیز بامزه دیگه هم اینکه سورنا به چنگک مخصوص یخ برداشتن میگه چیقی....خیلی باحال بود....
و سورنا هم به دستبند میگه دستن بند یعنی همن بر وزن گردنبند.....اما در مورد بقیه اش دیگه نیکا همه چیز رو خیلی بامزه میگه.ببوسش....
اینکه همه چیز رو هم اهنگین میگه دیگه شیراریه دیگه....بایدم شاعر باشه.....
ملمم بازیش هم خیلی بامزه و جالب بود واقعا برم.عجب دنیایی دارن این بچه ها....


چیقی سورنا هم خیلی بامزه بود، و دستن بند، مخصوصاً که پسرم هست با دستن بند چیکار داره ...
ممنونم سمیه عزیز سر میزنی، آره دنیای بچه ها خیل دوست داشتنیه
مامان هستی
26 آبان 91 18:11
عزیزم قربونش برم نیکاجون چه بامزه تلفظ میکنه البته بعضی هاشو مثل هستی میگه مثلا همون گردنبندو دستبند رو هستی میگه گربنبند ودسبنبند!
معلومه یه شیرازیه اصیله و شاعر میشه ها
آفرین مامان هنرمند چه عروسکهای خوشگلی بافتی
از کلاسش هم خیلی خوشم اومد


ممنونم دوست گلم
چه جالب انگار بیشتر بچه ها دستنبد رو اینطوری میگن، عروسکها قابلی نداشت به خدا، چشمات قشنگ میبینه، ممنون
خیلی لطف داری، هستی عزیرم رو ببوس
باران قلنبه
1 آذر 91 12:51
خیلی با حال بود


ممنونم عزیزم
مامان بیتا
8 آذر 91 8:13
آدم وقتی یه مامان هنرمند داشته باشه چه عروسکای خوشگلی گیرش میاد. اون عکس اول خیلی خوشگله جیگر اون خنده هات ....خیلی جالبه که به عروسکا درس میدی و از حالا شعر میگی. خیلی خوبه که به جای کلماتی که فراموششون کردی کلمات جدید میگی دختر باهوش و خلاق.


خاله عزیز خیلی به من و مامانم لطف دارین، ممنونم
دوست گلم مثل همیشه از دیدن نظراتت خیلی خیلی خوشحال میشم، ممنونم که سر میزنی و دقیق میخونی
بیتا رو خیلی ببوس