نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

زیارت

1391/8/10 14:42
نویسنده : مامان
389 بازدید
اشتراک گذاری

شب تولدم خواب دیدم رفتم زیارت شاهچراغ، انگار نیکا هم خیلی کوچیک بود و بغلم بود، و برای برگشتن ماشین گیرمون نمی اومد و خیلی استرس داشتم، هر چی فکر کردم چیز دیگه ای یادم نیومد از خوابم ...
فردا شبش یعنی دیشب به بابایی گفتم خیلی دوست دارم برم زیارت، اگه رسیدی زودتر بیا بریم، بابای مهربون هم که شبا واقعاً خسته میاد خونه بازم مهربونی کرد و ما رو برد، وقتی داشتم چادرنماز برمیداشتم نیکا گفت منم می خوام نماز بخونم، خلاصه چادر نماز ایشون رو هم برداشتیم و رفتیم شاهچراغ ...

دم در ورودی باید چادر سر میکردم که نیکا هم خواست همینکارو بکنه، تازه توی صحن کنار من نماز هم خوند، جالب بود تا چادرش از سرش لیز می خورد زودی سرش می کرد، برگشتنه هم من چادرمو برداشتم اما اون خواست که همچنان سرش باشه ...

هر کی قیافه شو می دید لبخند می زد و ماشالله می گفت، من و بابایی هم که از لب زدناش که مثلاً ذکر می گفت هم تعجب کرده بودیم و هم خندمون گرفته بود ... قبلاً هم چند باری با مامانم رفته زیارت که احتمالاً اونجا اینهمه زیارت کردنو یاد گرفته ... شب سرد و قشنگی بود ...

حرم حضرت احمد بن موسی، در یک شب سرد پاییزی، خلوت و آروم و دوست داشتنی ...
نهم آبان ماه سال نود و یک

دخملی ما بعد از نماز و زیارت در حال قدم زدن توی حیاط بزرگ حرم ...
نهم آبان ماه سال نود و یک

فدای اون زیارت کردنات بشم من، اینجام حرم سید میر محمده ...
نهم آبان ماه سال نود و یک

اینجا نشسته یود داشت ذکر می گفت مثلاً ...
نهم آبان ماه سال نود و یک

تو رو خدا دستاشو ببنید ... هم چادرشو گرفته هم داره مثل آدم بزرگا عرض ادب می کنه ...
نهم آبان ماه سال نود و یک

خدایا به حرمت انسانهای پاک و برگزیدت حاجت همه حاجتمندا رو روا کن، پشت و پناه دختر من هم باش
الهی آمین ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نرگس خاله
11 آبان 91 8:42
الهی که خاله پیش مرگت بشه
تو که اشک خاله رو درآوردی دختر


خدا نکنه خاله گل و مهربون
نازی مامان هستی
13 آبان 91 16:51
الهی ! چه نازه این عروسک ، زیارتت قبول باشه عزیزم


ممنونم نازی جون، قبول حق باشه
مریم مامان باران
14 آبان 91 0:57
خدا بگردم.............چقدر قشنگ چادر پوشیده........خاله جون ما رو هم دعا کن شاید به حرمت اون دستهای قشنگ و مهربون تو دنیامون قشنگ تر بشه.

جای منم خالی کن هر وقت رفتی.


ممنونم مریم جون، منم همیشه ازش میخوام از خدا بخواد بهمون کمک کنه، ایندفعه میگم بگه خدایا به خاله مریم هم کمک کن ...
خیلی وقت بود نرفته بودم، چشم حتماً جاتو خالی میکنم عزیزم
ميترا مامان مهراد
14 آبان 91 13:31
عزيز دلم...كوچولوي معصوم .............زيارتت قبول

چقدر دلم رفت پيش حرم شاهچراغ

ايشالله دعات در حق همه پذيرفته بشه


ممنونم میترا جون، جات خالی انشالله قسمت بشه بیایی با هم بریم، ممنونم عزیزم
مامان سورنا
15 آبان 91 12:56
پست خیلی زیبایی بود.زیارتت قبول واقعا مامان جون.عکسای زیارت وروجکت محشر بود و ادم رو می برد به دنیای بچگی و یه زیارت از ته دل.عکساش هم واقعا محشر بود مخصوصا اونی که دستش به ضریحه و اونی که نشسته جلوی در و داره ذکر میگه و اونی که داره عرض ادب می کنه....


ممنونم سمیه عزیزم، قبول حق باشه، عکسا هم ممنون لطف داری تو که تعریف کنی آدم کلی امیدوار میشه
راست میگی یاد زیارت های دوران بچگی بخیر ...
سحر مامان سودا
15 آبان 91 19:34
عزیزم زیارت قبول. قربون چادر سر کردنش. ماشالا خیلی فهمیده است. ببوسش


قبول حق باشه سحر جون، ممنونم سر میزنی، خانومی از خودته، سودا رو ببوس
مامان بیتا
8 آذر 91 8:17
زیارتت قبول باشه خاله. هزار ماشالا...


قبول حق باشه، خیلی لطف داری عزیزم