بازم یه ماه دیگه
اولين روز هر ماه جديد يعني ماهگرد تولد تو شکوفه گيلاس مامان ... امروز بيست و شش ماه از تولدت ميگذره دلبندم، بيست و شش ماه به سرعت برق، به سرعت باد ...
امروز دومين روز از ماه مبارک هم هست، ماهي که بند بند وجودت توي دلم شکل گرفت و من بيخبر بودم ...
کي فکرش رو مي کردم که امروز اين تمشک کوچولوي من توي ماه مبارک با دستاي کوچولوش بخواد خوراکي دهنم بذاره و وقتي براش توضيح ميدم که تا افطار بايد صبر کنم بپرسه "چند ساعت مونده" و براي لحظه ي افطار مدام عقربه هاي ساعت رو نگاه بکنه و بپرسه "مامان، شده؟"
نازنينم اين روزا بيشتر سي دي کلاه قرمزي رو نگاه مي کني که بيشتر ديالوگ هاش رو حفظي، وقتي براي بابا اين شعر رو ميخوني تو چشماش شادي واقعي رو ميشه ديد ...
"آقاي رارنده
پاتو بذار رو دنده(ماشين بچم دنده پاييه ديگه)
ميخوام برم به تهرون
ميخوام برم تیلويزيون
من بشم همکار مجري
ميگيم و ميخنديم و شاديم و خر خوش
واسه بچه ها داريم برنامه خوش "
بابا اولين بار که شنيد ريسه ميرفت و مي گفت بابايي واقعاً هم ماها خر خوشيم، آخه اين کلمه رو يه جوري با شيطنت ميگي انگاري خودت حواست هست ...
تکيه کلام پسرخاله رو هم خيلي ميگي " چي گفتي؟" ...
دلبند مهربونم می دونی خیلی دوستت دارم؟ مگه چیه؟