نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

سختیها هم میگذره ...

1395/4/21 10:07
نویسنده : مامان
280 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مادر، پسر خوش قلب و خوش خلق من

برای هر پدر و مادری دیدن فرزندنش روی تخت بیمارستان دردناک و عذاب آوره، این خاطره رو فقط به این خاطر ثبت می کنم که یادت بمونه وقتی بزرگ شدی هم در روزهای سخت زندگی صبور باشی درست عین وقتی دو ساله بودی دلبندم، این روزها رو ثبت می کنم تا همه مون یادمون بمونه در روزهای سخت تنها پناه و یاورمون خدای مهربون بوده، این روزها رو می نویسم تا یادمون بمونه انتظار کمک و یاری از هیچکی جز خدا نباید داشت، این روزها رو ثبت می کنم تا بدونیم زندگی در گذره چه روزهای سخت و چه روزهای خوب و خوش، به سرعت می گذره و فقط باید به خدا امید بست ...

پسرک کوچولوی من در پانزدهم تیرماه 95 بنا به صلاحدید پزشک که در ماههای اول تولد اجازه ختنه نداده بود در دوسالگی این عمل رو انجام داد و خدا رو شکر با همه سختیهایی که داشت بخیر گذشت و الان بعد از یک هفته رو به بهبودی کامله، اون روز که از ساعت 10 صبح با هم رفتیم بیمارستان و دیدن صحنه رگ گیری و گرفتن نمونه خون از دست کوچولوی تو، گریه هات رو، خوابیدنت رو تخت بیمارستان در حالی که لباس اتاق عمل تنت بود، سرم توی دستت و  انتظار پشت در اتاق عمل، دلهره هایی که با دیر بهوش اومدن بچه های دیگه به قلبم هجوم میاورد یا استرسهایی که با گریه و زاری مادر و پدرایی که عمل بچه هاشون از روال خارج میشد، دیدن انواع بیماریهایی که بچه های بی گناه باهاش به دنیا اومده بودن رو هرگز فراموش نمی کنم و برای تو و همه بچه ها از خدا تن سالم میخوام

هرگز تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد دلبندم

پسرک من در اتاق 305 که دو هم اتاقی دیگه هم داشت (سامیار یک سال و نیمه و نیما 7 ساله)

پانزدهم تیرماه 95

پانزدهم تیرماه 95

پسرک عاشق ماشین من وقتی داره کتاب ماشینیش رو به نیما نشون میده

پانزدهم تیرماه 95

پانزدهم تیرماه 95

از ساعت 9 صبح هیچی نباید میخوردی، منم همش بغلت میکردم تا نذارم بدو بدو کنی گرچه حریفت نمیشدم، الهی بمیرم که تا ساعت هشت و نیم شب گرسنه موندی، بعد از رگ گیری، دو ساعتی خوابت برد اینجا تا وقتی که سرمت رو وصل کردن و بیدار شدی

پانزدهم تیرماه 95

قربون صورت خندونت بشم که تازه از خواب پاشدی

پانزدهم تیرماه 95

فدات بشم تازه از ریکاوری عمل اومدی و با اینکه هنوز حالت خواب آلودگی رو داری ولی تا منو دیدی گفتی "للام" و اومدی بغلم مهربونم، باید دو ساعتی تو تختت میموندی تا ساعت هشت و نیم  که ترخیص شدی، منم در آخرین روز ماه مبارک دیگه بیهوش شدم اینجا کنارت ...

پانزدهم تیرماه 95

خدایا همیشه یار و پناه پسرک دلبند من باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)