نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

پدر روزت مبارك

پنجشنبه روز پدر بود و من و نيكايي از سه شنبه كادوي بابايي رو گرفته بوديم و چون لازمش داشت و داشت ميرفت ماموريت بهش داديم انشالله هميشه سلامت باشي بابايي و سايه ت بالاي سرمون باشه براي دو تا آقا جون ها هم تصميم گرفتيم كتاب بگيريم چون خيلي دوست دارن و همين كارم كرديم پنجشنبه شب پيش آقا جون بزرگ تر و جمعه شب پيش آقا جون كوچك تر رفتيم و خيلي خوش گذشت مخصوصا جمعه شب كه باران هم خونه آقا جون بود و نيكا انگار دنيا رو بهش داده باشن نمي دونست از شادي چيكار كنه، الهي بميرم بچه م خيلي ني ني دوست داره در حالي كه خودش هنوز ني نيه نازنينم يه ويفر رنگارنگ خالش بهش داد تا اومد پيش باران زودي درازش كرد براي بارن و گفت بحو يعني بخور، بعدش كه باران توجه نكرد د...
29 خرداد 1390

جوجه

دخملم سه تا جوجه داشت، آقا جون براش گرفته بود، سه تا جوجه پنبه اي رنگي كه خيلي دوستشون داشت، يكيشون خيلي زود مرد اما دو تاي ديگه كمي بزرگ شدن، نيكا روزايي كه مي رفتيم خونه آقا جون از توي كوچه صداشون مي كرد كه دوده دوده آب بحو ... يعني جوجه جوجه آب بخور خيلي دوستشون داشت و اگه جوجه ها توي حياط بوذن خودشو مي كشت كه بريم توي حياط، جالب بود كه عمو آرش كشف كرد وقتي صداشون مي كنه با موقعي كه باهاشون حرف مي زنه و مي گه آب بخوريد تن صداش متفاوته قربونش برم... مامان جون پري كه مي گرفتشون توي دستش اونم دوست داشت بهشون دست بزنه اما انگار چندشش ميشد و دستش رو مي كشيد يه بارم اومد بگيردش كه گفتيم الان خفش مي كنه و خلاصه با كلك دورش كرديم و برديم دستا...
18 خرداد 1390

مهمون

از پنجشنبه شب مهموناي اصفهانيمون رسيدن و اين دومين باري بود كه چند روز مهمون داشتيم كه اتفاقا مثل بار اول از اصفهان بودن، اما اولين مهمون داري با حضور نيكاي عزيزم بود البته بعد از تولد نيكا باز هم مهمون خونمون اومده توي عيد ... اما مهموني كه خونمون چند شب بمونه نه. سه روز با حضور مهمونا و گردش گري هايي كه نيكا براي اولين بار اونها رو تجربه مي كرد حال و هواي متفاوتي داشت . براي اولين بار به زيارت حافظ رفت، براي اولين بار به زيارت شاهچراغ رفت و براي اولين بار پاشو گذاشت توي تخت جمشيد و نقش رستم، سعدي رو يه بار ديگه قبلا با نيكا رفته بوديم درست روز قبل از تولدش، وقتي كنج دلم خونه كرده بود، اما با مهمونا هم باز رفتيم و از تماشاي حوض پ...
17 خرداد 1390

سیم اردیبهشت 90

دخترم رو براي اولين بار روز بعد از جشن تولدش برديم پارك كوهپايه كه حسابي بهش خوش گذشت و شاد بود، من و بابا و دخملي عسل در حاليكه فيله خاموش بود دخترم خودشو تكون مي داد و لذت مي برد ...
4 خرداد 1390

مادر

يه كسي نوشته بود امروز براي شادي روح مادرهايي كه در دنياي ما نيستند ختم انعام بخونيد دلم گرفت ... چه سخته بي مادري ... خيلي ها رو در ذهن ميارم كه مادر ندارن پدرم، دختراي همسايه، همكارم ... خيلي غم انگيزه ... عجب نازنيني هستي كه حتي شنيدن و خوندن نبودنت در حالي كه هستي اشكم رو جاري مي كنه خدايا خودت به همه اونها كه سايه اين عزيزترين فرشته رو بالاي سرشون ندارن صبر و طاقت بده خدايا سايه مادرم هميشه بالاي سرم باشه مادر! مرا ببخش . فرزند خشمگين و خطا كار خويش را مادر! حلال كن كه سرا پا ندامت است با چشم اشكبار، ز پيشم چو مي روي سر تا به پاي من غرق ملامت است. هر لحظه در برابر من اشك ريختي از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي ...
4 خرداد 1390

روز مادر

عشق يعني مادر،صبر يعني خواهر،نور يعني دختر، مهر يعني يك زن...هر چه هستي، عشق يا نور،صبر يا مهر ....روزت مبارك امروز سوم خردادماه سال نود روز مادره و اين دومين روز مادريه كه توي زندگيم منم مادر هستم، پارسال اين موقع نفسم فقط سيزده روز داشت درست روز مادر مهموني كادوي تولد دخترم رو گرفتيم خونه مامان جون پري و عسلكم يه عالمه هديه گيرش اومد، آقا جون هم يه حساب يك ميليون توماني براش باز كرد كه از اون موقع هر ماه من و بابا پنجاه هزار تومان بهش اضافه كرديم كه پس اندازي باشه براي آيندش ... دخترم، عزيز دلم، ميوه ي زندگيم، دلبندم نمي دونم يه روزي آيا همه اين نوشته هاي منو خط به خط خواهي خوند يا نه ... نمي دونم اون روز حس قشنگي كه بهت دارم رو درك خو...
3 خرداد 1390