پدر روزت مبارك

پنجشنبه روز پدر بود و من و نيكايي از سه شنبه كادوي بابايي رو گرفته بوديم و چون لازمش داشت و داشت ميرفت ماموريت بهش داديم
انشالله هميشه سلامت باشي بابايي و سايه ت بالاي سرمون باشه
براي دو تا آقا جون ها هم تصميم گرفتيم كتاب بگيريم چون خيلي دوست دارن و همين كارم كرديم
پنجشنبه شب پيش آقا جون بزرگ تر و جمعه شب پيش آقا جون كوچك تر رفتيم و خيلي خوش گذشت مخصوصا جمعه شب كه باران هم خونه آقا جون بود و نيكا انگار دنيا رو بهش داده باشن
نمي دونست از شادي چيكار كنه، الهي بميرم بچه م خيلي ني ني دوست داره در حالي كه خودش هنوز ني نيه نازنينم
يه ويفر رنگارنگ خالش بهش داد تا اومد پيش باران زودي درازش كرد براي بارن و گفت بحو يعني بخور، بعدش كه باران توجه نكرد درازش كرد به من گفت با يعني باز منم بازش كردم تا باز شد هم دوباره به سمت باران درازش كرد الهي مامان فداش بشه، باران با يه حركت همه ويفر رو گرفت كه نيكا شاكي شد و خلاصه خاله نرگش ويفر رو گرفت و نصفش كرد و به هر كدوم يه نصفه داد اما نيكا باز از نصف خودش به باران تعارف كرد عمرم
خدايا اين فرشته ها رو زير سايه ت حفظ كن
سر سفره مامان جون زحمت كشيده بود و مرغ درست كرده بود، باقالي پلو و آش دوغ هم بود باران يه استخون گرفته بود دستش كه نمي دونم چرا لجبازي كرد و پرتش كرد و نيكا هم از اون سفره بزرگ و رنگين خيار شور رو انتخاب كرده بود و دولپي خيارشور مي خورد
هر دوشون خوابشون مي اومد اما همچنان با اين خواب مي جنگيدن تا همراه بقيه بيدار باشن
اما آخراي سفره هر دوشون بيهوش شدن نازنينا
شب خوبي بود و جاي خاله معصومه و بچه هاش خالي بود
بابا بعد از شام خسته رسيد خونه و تنهايي شام خورد نيكا خواب بود اما باران هنوز با خوابش دست و پنجه نرم مي كرد كادوهاي بابا رو داديم و كيكي كه من و نيكا درست كرده بوديم رو هم آورديم اما بابا به خاطر معده ش نخورد
باباي عزيزم با اين سن و سال هنوز دست از كار و تلاش بر نداشته و شبها با خستگي ميرسه خونه و مثل اون موقع ها از ديدن بچه هاش بهره كمي مي بره
الهي هميشه سايه ت بالاي سرمون باشه

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد