نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

برف، زمستان 94

با اینکه امسال در زمستانی که رو به تمام شدنه توی شهرمون بارش برف نداشتیم اما دردونه هام رو دو بار برای برف بازی بردیم سپیدان، هر دوبار هم خیلی یهویی و بدون برنامه ریزی قبلی، اما حسابی بهشون خوش گذشت اولین بار بیست و چهارم دیماه بود که برف نشسته و کاملاً سفت بود و برای سر خوردن و آدم برفی درست کردن عالی بود و این دفعه دومی یعنی بیست و دوم بهمن ماه برف تازه تازه در حال باریدن بود و برای لذت بردن عالی بود اما خوب برای درست کردن آدم برفی چون برفا آب داشت سخت بود، این بود که به کلاغ برفی رضایت دادیم .... این عکسها مربوط به بیست و چهارم دیماهه که روز پنجشنبه غیرکاری بود: قبل از رسیدن بابا اومدیم پایین و رفتیم پارک نزدیک خونه ... دوستا...
24 بهمن 1394

زمستان است ...

سلام مهربونای من چقدر باز زمان گذشت و من نتونستم چیزی بنویسم، زمانی که تند تر از هر چیزی می تازه و یک لحظه هم مجال بازگشت نمیده، که اگه میداد دلم می خواست برمیگشتم به روزهایی که تنها فکر و دغدغه ام تولد میوه دلم بود، بر میگشتم و دوباره همه روزهای قبل رو تجربه می کردم و دوباره لذت میبردم .... خوب خاصیت زمان اینه که می گذره و هر لحظه ش ناب و منحصر به فرد و تکرارنشدنیه، آدما هم یه جورایی همینطورن، منحصر به فرد و یکتا ... نیکای نازنینم، کیان دلبندم، میوه های زندگی من و بابا، به وسعت دنیا دوستتون دارم و به ژرفای اقیانوس ها آرزوها دارم براتون، بهتون می بالم و با داشتنتون خوشبخت ترین زن دنیام ... با وجود همه تلخی هایی که دنیای ما آدم بزرگ...
21 دی 1394

موش موشک

ای خداااااا این روزا خیلی کار دارم و فرصت نمیشه لحظه های ناب زندگیم رو با کلمات و عکسها ثبت کنم، اما چون میدونم عده ای از عزیزانم از طریق پستهای این وبلاگ لبخند به لبشون میاد  از گذاشتن این لحظه نتونستم بگذرم  فدای قایم شدنات موش موشک من ...
2 آذر 1394

سرآشپز کوچولوی ما!

کوچولوی نیم وجبی وروجک ما عاشق ظرف و ظروفه، مهمونی میریم برای سرگرم شدنش از صاحبخانه تقاضای اسباب بازی .... نخیر ... تقاضای یک عدد در قابلمه یا خود قابلمه و یا کفگیر می کنیم  تمام کابینت ها رو با محتویات توش شناسایی کرده و مورد استقبال ترین کابینت دقیقا اونیه که قابلمه و پاتیل توشه، نیکا میگه این پسر ما آخرش آشپز میشه .... حالا یادش رفته خودش هم کلی عکس قابلمه به سر داره جیگرش برم من ... عادت همیشگی یک بار زنگ زدن به خونه مامان جون برای احوالپرسی از بچه ها در وقت اداری همچنان سرجاشه (چون هنوز زحمتهای ما سرجاشه) اما با حضور آقای سرآشپز اغلب فکر می کنم نکنه زنگ زدم مسگرخونه اشتباهی از بس با در قابلمه یا کفگیر می کوبه توی قابلمه های ...
13 مهر 1394

ماه مهربان

باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازیهای راه مدرسه بوی ماه مهر، ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه .... چه زود بزرگ شدی ماه من، مهربان من، انقدر زود که با آمدن مهر ماه مهربان امسال راهی پیش دبستانی شدی، ورودت به مدرسه مبارک باد دخترکم ... جشن غنچه ها سی و یکم شهریور ماه، دخترکم بدون لباس فرم در جشن حاضر شد و به همه هم فخرفروشی کرد که لباساشون کثیف میشه برا روز اول مدرسه قربون اون صورت قشنگت برم من ... شنبه اولین روز مدرسه مصادف با چهارم مهرماه ... چه خانوم باشخصیتی ... به خدایم میسپارمت ماه مهربان من .... ...
8 مهر 1394

دومین هنرستون

دومین بازارچه هنرستون 25 تا 27 شهریور ماه، 6 بعد ازظهر تا 10 شب بلوار بعثت، پارک بعثت، انتهای پارک، سمت راست، فرهنگسرای هنر منتظر دیدارتون هستیم ...
25 شهريور 1394

بازارچه خیریه

ميدان احسان، معالى آباد، خيابان دنا، سالن اجتماعات مجتمع مسكونى فرهنگ ١٦ تا ٢٠ شهريور ٥ عصر تا ١١ شب همراه با رونمایی از محصولات جدید گروه هنری بی مرز ...
12 شهريور 1394

مامان بیخیال

"می بینی صدام چه جوری شده، شما که اصلاً عین خیالت نیست، راحت از شب تا صبح کولر رو روشن میذاری، ببین من سرما خوردم ..." اولین جمله ای که بعد سلام و احوالپرسی از نیکا پشت تلفن میشنوم اینه، یخ کردم وقتی گفت اصلاً عین خیالم نیست، میگم "الهی بمیرم من که شما سرما خوردی" حق با اونه دیشب تا صبح از خواب بیدار نشدم تا کولر رو خاموش کنم ... آخه والا این موقع از سال رو آدم نمیدونه شب کولر رو روشن بذاره یا نه، اغلب حدود ساعت 3 نیمه شب از خواب پامیشم و خاموش می کنم اما دیشب به راستی مثل میت تا صبح تکون نخوردم، چقدر بچه ها راحت و با صراحت حرفشون رو می زنن، مثل ما آدم بزرگا هزار جور سختی به خودشون نمیدن تا آخرش حرف دلشون رو بزنن ....
29 مرداد 1394

هوو

از قدیم گفتن دختر هووی مادره ... اغلب گیره و گل سر های من میون موهای پریشون دخترکم دیده میشه کیف بافتنیم که تموم میشه با درخواستی عشقولانه صاحبش میشه و میره توی کمد خانوم خانوما ظرف در دار برای آشپزخونه میخرم ذوق میکنه و میخواد که موقت برای بازی بهش بدم، که اونم یواش یواش میره جزو وسایل بازیش توی کمد اسباب بازیها .... به لاک های خودم با اجازه ایشون(مالک جدید) میتونم دست بزنم ... تقلید مادرانه ها و گاهی احساس اینکه داره باهات رقابت می کنه همش یادآوره اون مثل قدیمیه ... از این ها گذشته اطرافیان هم شاید با داشتن همین باوره که سعی می کنن رفتاری عادلانه و یکسان در بعضی شرایط داشته باشن مثل وقتی آقا جون روز هشت مارس برای هر دومو...
18 مرداد 1394