سرآشپز کوچولوی ما!
کوچولوی نیم وجبی وروجک ما عاشق ظرف و ظروفه، مهمونی میریم برای سرگرم شدنش از صاحبخانه تقاضای اسباب بازی .... نخیر ... تقاضای یک عدد در قابلمه یا خود قابلمه و یا کفگیر می کنیم
تمام کابینت ها رو با محتویات توش شناسایی کرده و مورد استقبال ترین کابینت دقیقا اونیه که قابلمه و پاتیل توشه، نیکا میگه این پسر ما آخرش آشپز میشه .... حالا یادش رفته خودش هم کلی عکس قابلمه به سر داره جیگرش برم من ...
عادت همیشگی یک بار زنگ زدن به خونه مامان جون برای احوالپرسی از بچه ها در وقت اداری همچنان سرجاشه (چون هنوز زحمتهای ما سرجاشه) اما با حضور آقای سرآشپز اغلب فکر می کنم نکنه زنگ زدم مسگرخونه اشتباهی از بس با در قابلمه یا کفگیر می کوبه توی قابلمه های مورد علاقش(قابلمه های رویی) ...
آخر هفته ها مامان جون بزرگ اغلب دلش برای بچه ها تنگ میشه و میاد خونه مامان جون کوچیک تا اونا رو ببینه، انقدر این فسقل پسر خودش رو برای همه شیرین می کنه که نهایت نداره، از طرفی خیلی دل آشناست و سریع با افراد چه آشنا و چه غریبه ارتباط می گیره ...
یه عادت بد پیدا کرده که منو حسابی کلافه می کنه و اونم تف کردنه ... روی مبل، روی فرش، روی تخت، روی سرامیک و حتی توی ظرف و ظروفی که ازمون میگیره آب دهن میریزه و بعد باهاش بازی می کنه، خلاصه یه جور سرگرمی شده براش و تا حالا نتونستم کاری کنم که دیگه ادامه نده
حالا به جبران خاطرات فراوونی که نشد برای پسرکم اینجا ثبت کنم یه سری عکس میذارم ...
پسر من باید به همه جای خونه سر بکشه ....(البته جدیداً دستگیره های کابینت های ظروف شکستنی رو با بند به هم وصل کردم که باعث شده پسرک شاکی بشه)
در حال تجسس در کابینت هاست ...
لباس آبجی رو تنش کرده وروجک ...
دالی ....
پا توی کفش بابا هم می کنه ...
بازم دالی ...
پسرک عشق ماشین من ...
قربون این مدل نشستنت برم که خاص خودته ...
ای جاااانم که لباس دخترونه بهت نمیاد اصلاً ...
فکر نکنید رژ لب زده ها نه، ایشون رژ لب رو به زبونشون می مالن، این یکی از سیب های پلاستیکی نیکاست که توسط ایشون گاز زده شده که انگار توش پر از رنگ هم بوده ....
این شازده حاضر شده بره شهر بازی
عروسی خاله سولماز ...
مورچه دیده ...
بچه های ما کارمندا اغلب روی اوپن بزرگ میشن تا بتونیم به امور آشپزخونه برسیم ...
پسرم کارهای خوب هم بلده ها همش خرابکاری نیست قربونش برم ...
نازنینم خدا همیشه پشت و پناهت باشه