نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

تولد بابا و آسانسور

امروز روز تولد باباست، تولدت مبارك بهترين باباي دنيا صبح هر سه نفري يعني من و تو بابايي توي آسانسور گير افتاديم و حدود بيست دقيقه اي طول كشيد تا يكي از همسايه ها تونست نجاتمون بده، خوب تحمل كردي نازگلكم آخه اكسيژن واقعا كم شده بود و من و بابا نگران بوديم طاقت نياري و بيقراري كني البته خسته شده بودي نفسك آخ خ خ گردنم ... ديروز چند بار گردن ماماني رو گاز گرفتي از اون گازهاي نفس گير .... واي واي ... نمي دونم چرا ديروز از خونه آقاجون كه برگشتيم خونه خودمون شروع كردي به بي تابي كردن، براي اولين بار بود كه اينهمه گريه كردي و من فكر مي كنم هم خسته بودي و خوابت مي اومد و نميتونستي بخوابي هم لثه هات خارش داشت ... الهي بميرم ... منم سرم خيلي درد مي كر...
20 ارديبهشت 1390

درباره تو

نازنين مامان ديگه تا از خواب بيدار ميشي داد ميزني مامان ...  و اين كلمه رو انقدر خوشگل ادا مي كني كه دلم مي خواد گازت بگيرم يك هفته اي هست كه ياد گرفتي بگي ممنون و اين كلمه رو اينجوري مي گي منننوننن از خيلي كوچولوتر كه بودي به جانوني مامان جون پري خيلي علاقه داشتي اوايل كه مي گرفتي ازش بالا مي رفتي و همون بالاش مي خوابيدي بعدها كه ياد گرفتي بازش كني تا مي ديديش مي گفتي با ... كه با تشديد ب و سريع تموم كردن الف اين كلمه رو مي گفتي و اين يعني اينكه بازش كنيد خودت هم بلدي بازش كني اوايل با دندونات بازش مي كردي حالا ديگه با دست باز مي كني اما اول به بقيه دستور ميدي بعد كه ميگيم خودت بلدي خودت بازش مي كني آخ نازگلم هنوز با ولع شير مي خوري و...
18 ارديبهشت 1390

تمرين راه رفتن

ديروز نازگلك خونه مامان پري جون بودي. وقتي از سركار برگشتم انقده از ديدنم خوشحال شدي نمي دونستي چيكار كني ... آخه مامان جون و عمو رو مشغول كرده بودي و به خنده انداخته بودي و كسي متوجه نشد من رسيدم اين بود كه بي هوا در رو باز كردم و تو منو ديدي .. الهي قربونت برم ... به خدا انگار دنيا رو بهم مي دن وقتي اينجوري برام ذوق مي كني. مامان پري ديروز باهات تمرين راه رفتن كرده بود و فاصله دو تا پشتي رو قشنگ با كمك ديوار راه مي رفتي ... مامان هم فاصله دو تا پشتي رو هي بيشتر مي كرد ... سمت چپ يه كمي سختته اما سمت راست رو به سرعت ميري ماماني فداي قدمهاي كوچولوت بشه عزيز دلم ...
15 ارديبهشت 1390

دختر گل مامان

نازدونه من دختر قشنگم دل ماماني برات يه ذره شده، صبح با اون روسري خوشگل سبزرنگت رفتي پيش مامان جون و آقا جون دنبال جيك جيك ... ديروز كه از سركار برگشتم چقدر شيطوني كردي ... خدا كنه هميشه سلامت باشي، عيبي نداره هر چي شيطوني بكني نازنينم همش سر لج بودي، پاتو مي ذاشتي روي يكي از كشوهاي ميز آرايش مامان جون كه مثل پله برات بيرون آورده بودن و ميرفتي بالا البته خيلي محتاطي و اگه دست من پشت سرت نباشه از جات مطمئن نيستي و مي ترسي اما دست من كه پشت سرت بود با خوشحالي تمام قد كشيده بودي و از توي آينه من و مامان جون رو نگاه مي كردي و با اون چشماي خوشگلت كه برق مي زد از خوشحالي شاديت رو بهمون نشون مي دادي بعد از اينكه رسيديم خونه، با هم آبميوه گرفتيم كه ...
14 ارديبهشت 1390

حساسيت فصلي

بابا كه يكشنبه 4 ارديبهشت رفت ماموريت دخترم كمي كسل بود و فرداش كمي از صبح بدنش داغ بود و هر از گاهي سرفه مي كرد كه صداي سرفه هاش مشكوكم كرد كه دوباره سرماخوردگيش برگشته ... تا شب با شستن دست و پاهاش و دادن قطره استامينوفن و يك بار هم شربت آموكسي سيلين سعي كرديم حالش رو بهتر كنيم ... شب دوباره تب كرد و چند باري بالا آورد ... ميلش به غذا كم شده بود اما همون شير و آبميوه اي رو كه خورده بود همه رو بالا آورد ... حدود ساعت 12 شب چند باري خيلي بالا آورد كه برديمش دكتر ... دير وقت بود و تنها به دكتر عمومي دسترسي داشتيم ... توي درمانگاه دوباره حالش به هم خورد و آب سبز معده ش رو بالا آورد كه من ديگه نتونستم طاقت بيارم و اشكم جاري شد كه عمو خيلي دلد...
13 ارديبهشت 1390

حسني مياي بريم حموم؟

ديروز از سركار كه برمي گشتم با مامان جون و آقا جون اومده بودي وسط كوچه و از همون دور منو كه ديدي به دست تكون دادنم جواب دادي قربون شكل ماهت برم من، توي كوچه كيف و وسايم رو دادم دست آقا جون كه تو شاكي شدي و خم شدي به سمت كيف، خيلي علاقه به اون كيف قهوه اي رودوشي من داري و اگه روزي هزار بار به هم بريزيش خسته نميشي، خلاصه وسط كوچه گرفتيش كه بازش كني و به هم بريزي ... ناهار خورده بودم به همين خاطر رفتيم توي اتاق كه شيرت بدم معلوم بود كه خوابت مياد و مي خواي يه كمي بدقلقي كني، بعد از شير از بغلم جست زدي توي تشكت و منم شروع كردم برات شعر حسني رو خوندم، خيلي وقتا برات مي خونم و تو هم شيطوني مي كني و اون جايي كه ميگه "حسني مياي بريم حموم " زودي مي...
11 ارديبهشت 1390