خوشمزگيهاي ديشب
ديشب با هم دو تايي پياده رفتيم خونه مامان جون پري، ما سر كوچه بوديم كه مامان اينا هم از خونه دايي محسن رسيدن بهمون. سوار شديم و به اتفاق رفتيم خونه. با صداي گرفته ت كلي براي اسبي كه عمو گرفته و تو بهش مي گي پيتيكو ... و اون ماشين كوچولوي هزار تومني كه من برات گرفتم ذوق كردي و خنديدي. جلوي تلويزيون نشسته بوديم كه نشون دادي مي مي مي خواي، وقتي مي مي بخواي من كه بهت مي گم مي مي مي خوري مي خندي و تو هم تكرار مي كني مي مي و مياي تو بغلم ... همون جا كه نشسته بوديم مامان جون چند تا از اسباب بازيهاتو آورد به همراه يه مجله كه روش عكس يه ني ني بود، شروع كردي به مي مي خوردن كه يهو وسطش يادت به ني ني افتاد و از مي مي خوردن دست كشيدي و گفتي ني ني،...