نقاشي
دختر گل مامان عاشق مداد رنگي و ماژيك شده، ديروز با ماژيك كلي بدن خودش رو نقاشي كرد ...
در ماژيك ها رو درمياره و بعد با دقت سعي مي كنه دوباره درش رو ببنده اما توي اين فاصله تا دستاي كوچيكش با نوك ماژيك ميزون بشه كلي انگشتاي كوچولوشو رنگي مي كنه، يه نقطه هم روي فرش گذاشت كه من ديدم واي الانه كه همه جا رو خط خطي كنه، چند تا كاغذ بهش دادم تا آثار هنريش حيف نشه نازگلم ...
اينا چند تا از اون آثار هنريه كه به ثبت رسيده
امروز صبح با ديدن كالسكه ش توي آشپزخونه كلي ذوق كرد اما نمي دونم چرا مياوردمش پايين پيش كالسكه شاكي ميشد بلندشم مي كردم گريه مي كرد طوري كه بابا از خواب بيدار شد و هراسون پرسيد چي شده، منم كلافه شده بودم، فكر كنم بابا از دستم دلگير شد، الهي بميرم ماماني خيلي غصه مي خورم وقتي گاهي حرفاتو نمي فهمم و نمي تونم خواستت رو برآورده كنم ...
(كالسكه خونه آقا جون بوده و ديشب بابابي آورده كه عصرها اگه بشيني توش ببرمت بيرون گردش ...)
بعد از بدقلقي هات ماژيكهات رو آوردم توي اتاق خواب تا لباس بپوشم براي اداره حاضر شم يه آن كه پشتم بهت بود ديدم صداي خش خش كشيدن چيزي روي چيز ديگه اي مياد سربرگردونم ديدم اي واي رو تختي رو بوم نقاشيت كردي ماماني، حالا من چه جوري اينا رو پاك كنم