نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

زمستون اومده جونم زمستون

1393/10/18 8:45
نویسنده : مامان
365 بازدید
اشتراک گذاری

پاييز تمام شد، دیماه هم گذشت،
به سرعت  بقیه روزهاي زمستان هم سپري ميشه و کلوچه هاي من روز به روز خوشمزه تر و خوردني تر ميشن
خدا لذت لحظه هاي مادري رو به همه آرزو به دل ها بچشونه
دختر مهربونم هر روز با حرفهاي قشنگ و مادرانه هاي جديدش نشون میده چقدر خانوم شده، تازگیها هم که اصرار داره تمام قد وایسته و داداشش رو بغل بگیره و راه ببره(ای خدااااااا)

از راه میرسم، بساط بازیش توی سالن پهنه، صفحه روی میز رو برداشته و  به جاش یه پارچه توری کشیده روش که هم ایمن باشه و هم سقفی بالا سرش باشه، شروع می کنه برام توضیح میده که اینجا خونه ماست و اونم سقفشه، دو طرف کناری که باریک تره رو کرده پنجره و چون بقیه قسمتها هم بازه با طمانینه یک جمله میگه که مدتها ذهن منو مشغول میکنه گرچه دروغ چرا حسابی هم خندم میگیره : "چون اینجا ایرانه دزد نمیاد که ... دور و بر خونمون بازه اشکالی نداره"

کیانم دو تا دندون جدید بالایی رو در روز بیست و پنجم و بیست و نهم دیماه درآورد. البته الان که دارم این پست رو کامل می کنم* دندونا کاملا نمایان شدن و حتی سومین دندون فک پایینی هم دراومده ( روز پونزدهم بهمن مصادف با تولد مامان جون)
* این نشون میده من چقدر فعالم و نوشتن یه پست برام حدود یک ماهی طول می کشه

خیلی زمان گذشته و قطعاً چیزهای زیادی میخواستم بنویسم که الان دیگه حضور ذهن ندارم، پس فقط خاطرات با تعدادی عکس ثبت می کنم و امیدوارم از این به بعد بتونم بهتر و بیشتر لحظاتمون رو با جزییات به یادگار بنویسم ...

پسرک نازنین من علاقه زیادی به تی کشیدن داره
دهم آذرماه نود و سه

امسال زیاد موفق با بافتن نبودم اما هر دفعه هم مشغول بودم کلی رجها بوسیله آقا پسر شکافته میشد و دوباره روز ار نو روزی از نو ...
دهم آذرماه نود و سه

نیکا میگیرتش روبروی تختش اونم محافظ تخت رو میگیره و جلو عقب میره و گاهی که می افته توی بغل نیکا، دخترم میگیرتش و کلی غش غش می خنده ...
دوازدهم آذرماه نود و سه

ای جانم چه تپلی شده اینجا گل پسری از حموم هم دراومده آماده برای خوردن ....
بیستم آذرماه نود و سه

گاهی مجبورم برای اینکه یه جا بمونی بذارمت توی تشت پسرکم ...
سیم آذرماه نود و سه

عین بچه گیهای نیکا از دیدن عکس خودش لذت می بره پسری ...
سیم آذرماه نود و سه

روزی چند بار بچم سرامیک ها رو تی می کشه اگه بهش اجازه بدم ... اینجا از اتاق اومده منو تو آشپرخونه پیدا کرده وروجک ...
دوم دیماه نود و سه

در آغوش خرسی جون ...
دوم دیماه نود و سه

از خونه دایی محسن برگشتیم خسته ایم ...
یازدهم دیماه نود و سه

قربون اون مرواریدهای تو دهنت بشم ...
یازدهم دیماه نود و سه

فنج من ...
یازدهم دیماه نود و سه

از خواب پاشده و رفته سراغ تل آبجی، آبجی هم که معترضه ...
دوازدهم دیماه نود و سه

مدیونید اگه فکر کنید من لم دادم روی مبل و بچه هام دارن ظرف میشورن ...
دوازدهم دیماه نود و سه

ایشون معروف به مرد اخلاقن و تو مهمونی ها و عکسا همیشه اینو ثابت کردن، من محکومم اگه بخوام گاهی شکایتی بکنم چون واقعاً هیچ مدرکی ندارم ...
نوزدهم دیماه نود و سه

 خدایا شکرت برای همه چیز ...

پسندها (1)

نظرات (0)