ویروس خر است

برای اولین بار روز  چهارشنبه  هشتم بهمن ماه درگیر بیماری سخت شدی، از صبح تب کردی و خیلی بیحال شدی ...

البته اون هفته از اول هفته درگیر ویروسهای "خری" بودیم که اول به آبجی حمله کرده بودن، روز یکشنبه که نیکا رو بردیم پیش دکتر برای شمام یه وقت گرفتیم تا دکتر معاینه ت کنه، چون کمی آبریزش بینی داشتی، اما دکتر هم گفت هیچی نیست و به جز قطره بینی چیز دیگه ای نداد اما برای آبجی نیکا  دارو و استراحت تجویز شد، من هم که اون روز رو مرخصی گرفته بودم و از صبحش نیکا رو مهد نفرستاده بودم، دوباره فرداشم نیکا رو نفرستادم اما خودم سرکار بودم، روز سه شنبه نیکا  بعد از مهد انگار باز مریضیش برگشته بود و روبراه نبود در حالیکه از شبش دیگه خیلی خوب شده بود، خلاصه چهارشنبه باز پیش مامان جون موند و من دیدم که از صبح بدن شما هم کمی گرم شده و خیلی حال نداری، حدود ساعت ده مامان جون زنگ زد که تب کردی و چیزی نمیخوری، سریع مرخصی نوشتم و برگشتم پیشت و بردمت خونه، الهی بمیرم دیدن خنده ها و ورجه و وورجه هات عادت شده و طاقت بیحالی و نخندیدنت رو هیچ کسی نداره، خلاصه تا شب فقط شیر مامانو خوردی اونم نه با میل و حالت تهوع شدیدی هم داشتی، شب رفتیم پیش پزشک عمومی، داروها رو شروع کردیم اما تب به مدت سه روز ادامه داشت، البته روز پنجشنبه بهتر بودی و رفتیم مهمونی خونه مامان جون بزرگ، فرداشم باز بد نیودی تا اینکه باز شنبه صبح دیدم اصلا حال نداری و تبت شدیدتر شده که باز موندم پیشت و شب که رفتیم پیش دکتر متخصص که بهتر بود از همون اول می رفتیم، داروهای قبلی رو قطع کرد و علایم عفونت گوش رو اعلام کرد و داروهای جدید نوشت که بلافاصله شروع کردیم و خدا رو شکر بعد از دو روز خیلی بهتر شدی، اما وافعاً چند روز خیلی سخت گذشت، الهی هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه (اگرچه از دست ویروسهای جور واجور نمیشه در امان موند ولی لااقل خدا کنه هیچ بچه ای سخت مریض نشه و زودی خوب بشه)

الهی بمیرم، دوست داشتی بخندی و بازی کنی اما بیحال بودی ...


روز جمعه که یه کمی بهتر شده بودی و من خیلی خوشحال بودم اما بعدش باز حسابی تب کردی ...


الهی هیچ وقت تنت به ناز طبیبان نیازمند نباشه فرزندم ...


خدایا سپاسگزارتم برای بزرگترین نعمت زندگی "سلامتی"