نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

خونه نو

1392/4/15 15:53
نویسنده : مامان
695 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه مصادف با نيمه شعبان اسباب کشي کرديم به "خونه نو" اسمي که از همون مراحل ساخت و تاسيسات اين خونه روش گذاشته بودي و خيلي مي پرسيدي که کي ميريم خونه نو، وقتي براي اولين بار بهت گفتم که خونه اي که الان توشيم مال ما نيست خيلي ناراحت شدي  و گفتي واسه خودمونه اما با توضيح قانع شدي و ديگه خودت به همه مي گفتي که اينجا واسه صابخونه ست و نبايد ديواراش رو کثيف کنم (حالا ديگه نميدونم قراره تو خونه نو ديواراش رو کثيف کني يا نه!!!!)

اسباب کشي با بدقولي و اذيت بار بري اول و نهايتا توسط باربري دوم انجام شد و خوب خرابيهاي گريز ناپذيري هم داشت که راجع بهش هيچي نگم بهتره چون خيلي اعصابم رو به هم ميريزه اين مسالهعصبانی(راست میگن که سه بار اسباب کشی معادل یکبار آتش سوزی لوازم منزله، انشالله همه بتونن صاحبخونه بشن ... میدونم شاید دعام خیلی آرمانیه)

از بدشانسي ماموريت هاي بابا هم شروع شد و چاره اي جز رفتن نداشت، البته بابا هم حسابي تو اين اسباب کشي و تحويل خونه قبلي و کارهاي خونه جديد که همچنان تمومي نداره خسته و اذيت شد ...
از جمعه شب همون هفته هم خونه خودمون خوابيديم در کنار اسباب و اثاثيه پخش و پلا اما من اينطوري ميتونم به خيلي از کارام شبونه که شما هم لالا کردي برسم ...

راستش گلم من و بابايي به لطف خداي بزرگ از همون اول زندگي تونستيم صاحبخونه بشيم و وقتي تو به دنيا اومدي هشت ماه اول زندگيت رو توي همون خونه که بهترين خونه دنيا بود براي ما دلبري کردي، اما با تموم شدن مرخصي من و دوري از خونه مامان جونا، به هيچ نتيجه اي نرسيديم جز جابه جا شدن و نزديک شدن به خونه مامان جونا که از همون موقع زحمت نگهداري تو رو تو ساعتهايي که من سرکار بودم صميمانه تقبل کردن و يک عمر منو مديون اين محبتشون کردن
خلاصه بگم برات ماماني تو که به دنيا اومدي ما آواره شديم ...نیشخندنیشخندنیشخند

شوخي ميکنم گلم اما اين عبارتي بود که قبلاً در جواب يکي از همکارام دادم که پرسيد با ورود بچه زندگيتون چه تغييري کرد؟ منم ميخواستم شدت تغيير و تحول زندگي با بچه و بدون بچه رو بهش گوشزد کنم که اينطوري جواب دادم ...

از همون هشت ماهگي شما گل خانوم مامان تا الان که سه سال و يک ماهته اجاره نشيني رو تجربه کرديم و توي اين زمان خونه قبلي رو فروختيم و خونه نو رو که در حال ساخت بود خريديم، خونه جديدمون قطعاً نتيجه لطف هميشگي خداي مهربون و برکت وجود تو توي زندگي من و باباست اينو شک ندارم.
اميدوارم لحظه هايي شيرين تر و دلپذير تر از گذشته توي اين خونه در انتظارت باشه نازدونه من ...

اين روزها انقدر کارهاي مختلف از صبح که بيدار ميشم تا نيمه هاي شب که بخوابم انجام ميدم که فرداي هر روز توي مسير اداره فکر ميکنم چقدر زمان گذشته از آخرين باري که از اين مسير گذشتم و انگار همراه کارها روزهام هم خيلي طولاني شدن و باورم نميشه همين ديروز هم اين مسير رو طي کردم ...
دارم هر شب هم رکورد میزنم توی بیدار موندنم، دیشب(یازده تیرماه) دیگه رکوردم رسید به ساعت 5 صبح ولی خیلی پیشرفت کردم و ازاین بابت خیلی خوشحالم ...
کلی هم مهارت در بنایی و درست کردن ملات های مختلف کسب کردم، همینطور کار با رنگ و تینرنیشخند

خدايا بهم توان بده تا بتونم کارهاي خونه رو تا قبل از ماه مبارک سر و سامون بدم و زندگيمون نظم و آرامش بگيره ...

راستي رامين عزيزم(پسر خواهرم) روز پنجشنبه 6 تير کنکور داشت که اميدوارم موفق بشه و خداي مهربون مسير زندگيش رو به سوي کاميابي هاي بيشتر هدايت کنه، خيلي از رفتارا و حالتهاي بچگي هاي رامين رو تو الان داري از جمله حرف زدناي پي در پي و بي امان وقت گريه و ناراحتي و البته موهاي فرفري خوشگلت، دير نيست روزي که بگم نيکاي منم رفته کنکور بده، خدايا مگه کي بود که از رامين فسقلي خاله توي باغ عکس ميگرفتم ... چقدر بچه ها زود بزرگ ميشن ...

دايي امير گل هم يک سال از سربازيش سپري شد که انشالله اونم زودتر اين مرحله رو رد کنه و بتونه به هدفهاي قشنگش برسه، داداش با استعدادم ...
این یک نمونه از کارای دایی روی در خونه آقا جونه
نهم تیرماه نود و دو

انشالله دفعه بعدی که بیایی مرخصی داداش گلم توی "خونه نو" مهمونی میدم، به قول نیکا یه "مهمونی حسابی" که منظورش مهمونی با تعداد افراد زیادهنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

dost
16 تیر 92 10:57
سلام عزیزم مهلای من تو جشنواره ی نی نی ها شرکت کردم با رای تون خوشحالش کنید کد484 به 20008080200 بفرستین ممنون
مامان امیرمحمد
16 تیر 92 11:37
سلام خانه نو مبارک با ارزوی سلامتی و خوشبختی برای شما و خانواده محترمتان . دختر نازی دارید. وبلاگ هم وبلاگ خوبی است . از طرح روی در خیلی خوشم امد کار نو و جالی بود. بای


سلام و ممنونم دوست عزیز
خیلی لطف دارید، طراحی کار داداشمه و خوشحالم که براتون جالب بود
سودی
18 تیر 92 13:15
عزیزم خونه نو مبارکتون باشه... و ارزوی بهترین لحظات سرشار از عشق و شادی و ارامش رو براتون میکنم...



سلامت باشی دوست خوبم ... خیلی ممنونم برای آرزوهای خوبت
مامان سورنا
19 تیر 92 17:14
پست خیلی خوبی بود..چقدر با احساس بود و چقدر برات خوشحال شدم...برای همتون و مخصوصا نیکا که دیگه واقعا تو خونه خودتون هستید...راستش اون جمله ات خیلی بامزه بود به همکارت..انگار منم واقعا باید بگم که از زمان بارداری سورنا آواره شدیم تا حالا..ای کاش اون رویات در مورد خونه دار شدن همه به واقعت بپیونده...واقعا که امون از دست این باربری ها....و واقعا که هر سه تا اسباب کش معادل یه اتیش سوزیه.....ایشالله زودی تو خونه جدید جاگیر میشی و یه مهمونی حسابی حسابی می گیری مامان جون...واقعا خدا قوت با این همه کم خوابی....مطمئنم به زودی این روزهای سخت برات خاطره میشه....


خیلی ممنونم سمیه جون و امیدوارم خیلی زود بیام پست خونه نو تو رو بخونم و منم برات کلی خوشحال بشم، آره راست میگی شرایط سخت هم مثل بقیه لحظه های زندگی میگذره و تبدیل به خاطره میشه
ممنونم از اینهمه انرژی مثبت