نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

ماهی که گذشت

1392/4/11 14:20
نویسنده : مامان
592 بازدید
اشتراک گذاری

این پست رو با خاطره خوب روز تولدت شروع می کنم و بعد میرم سراغ خاطرات ماهی که گذشت ...
برای تولدت امسال به دلیل شرایطی که توش بودیم، هیچ برنامه ای نداشتیم ولی برای شاد کردن یه دختر خانم گلی مثل تو نیاز به هیچ برنامه ریزی خاصی نیست، لباس زنبوری سال قبل، یه دسته بادکنک که به ماشین بسته شد، یه کیک از یخچال قنادی، چند تا شمع و فشفشه، و دو تا کادوی کوچولو از طرف من و بابا ... از طرف بقیه هم حسابی عروسک بارون شدی ...
دوربین نداشتیم و فقط چند تا عکس و فیلم هست که بابا گرفته، اما مثل همیشه از باز کردن کادو و فوت کردن شمع نهایت لذت رو بردی بهترینم ...
سی و یکم اردیبهشت ماه نود و دو

سی و یکم اردیبهشت ماه نود و دو

............................................................................................................
توی روزهایی که داشتم وسایل خونه رو جمع می کردم برات خیلی وقت کمی میذاشتم و شما عزیز دل مامانی بیشتر خودت خودت رو سرگرم میکردی و تند تند هم می اومدی بهم میگفتی : مامان چقدر کار کردی خوب خسته میشی ها میخوای یه کم استراحت کنی؟
الهی بگردم ... سعی میکردم گاهی یه دوری ببرمت پارک نزدیک خونه که دلت یه کم واشه یه روز توی راه پارک بهم گفتی
: مامان ميدوني عينکي کلاس چي ميره؟
- کلاس چي؟
: کلاس سوم
: ميدوني کپل کلاس چي مي ره؟
- کلاس چي؟
: کلاس دوم
: اصلاً ميدوني نارنجي کلاس چي ميره؟
- کلاس چي؟
: کلاس يکوم (yekvom)نیشخند

اینم چند تا عکس از روزهای طولانی اسباب کشیمون :

هشتم خرداد ماه نود و دو

البته وسطاش تولد بازی هم داشتیم ...
هشتم خرداد ماه نود و دو

عروسک jane & jenny کادوی مامان جون كه مربوط به سی سال پیشه که آقا جون عشق دختر خریده بوده ....
دهم خرداده ماه نود دو

بچم داره اسباب و اثاثیه خودشو میشوره تا بسته بندی کنه ...
چهاردهم خردادماه نود و دو

اینجا توی حیاط خونه قبلیه که حاضر شدی چون خاله بابا اومده بود چند روز تعطیلی دیدن زن دایی سودابه (که از سفر حج اومده بود)، و اون روز عصر همگی رفتیم پارک و شام رو اونجا خوردیم ...
پانزده خرداد ماه سال نود و دو

درخت هلوی من تو حیاط خونه آقا جون که امسال 6 تا میوه خوشمزه داده که یه کوچولو تو عکس پیداست، البته این یکی هلوئه خوشمزه ترهبغل
پانزدهم خرداد ماه نود و دو

سفره بچم چه پر برکته !!!!!
هجدهم خرداد ماه نود و دو

روز بیست و چهارم خرداد ماه یعنی روز "انتخابات ریاست جمهوری" تولد نیوشای گل(دختر دختر خاله من) دعوت بودیم که یه جشن دور همی ساده و صمیمی بود و به تو و باران و نیوشا حسابی خوش گذشت، دست خاله زهره هم درد نکنه ...(اینجا لباس خوشگلت که کادوی خاله نرگس برا تولد سه سالگیت هست رو درآوردی و لباس راحتی سوغات زن دایی سودابه رو پوشیدی؛ نمیدونم چرا تا حالا نتونستم با اون لباس فرشته ازت عکسی بگیرم)
بیست و چهارم خرداد نود و دو

هنر با ماسه که کادوی تولدت از طرف خاله معصومه بود و برعکس تصورم خیلی کار باهاش راحت بود و خودت به تنهایی از پسش براومدی یعنی کاری بود جفت و جور با سلیقه ت(هر کی تا حالا باهاش کار نکرده باشه به نظرش سخت میاد اما کاملاً در حد توانایی یه بچه سه سالست)
بیست و ششم خرداد ماه نود و دو

جشن تولد برای عروسک تازه کادوی عمو آرش ...
بیست و هشتم خردادماه نود دو

این عروسک خوابالو رو عمو سامي برات از بوشهر آورده و خيلي دوستش داري و اين روزها همش توي کالسکه ني ني ميخوابونيش و به قول خودت يه گردشي مي بريش ...(راستی اون دمپایی ها کادوی قشنگ حلما گلی هست توی اولین دیدارمون، چقدر دلم براش تنگ شده)
خوابوندن عروسک توی کالسکه ای که خیلی وقت بود گوشه اتاقت بی استفاده بود، بعد از تولد نیوشا که یکی از کادوهاش یه نی نی و کالسکه بود باب شده البته ...
بیست و نهم خردادماه نود و دو

عاشق نشستن روی این چمنایی ...
سی و یکم خردادماه نود و دو

آخی چه مامان مهربونی ...(قربون اون چهار زانو زدنت بشم)
سی و یکم خردادماه نود و دو

پیتزا فروشی مورد علاقت البته آکواریومش بیشتر مورد علاقته تا غذاش ...
سی و یکم خردادماه نود و دو

قربون اون روسری پوشیدنت ملوسم ...
بیست و نهم خردادماه نود و دو

اینجا این عروسک رو چسبوندی به صورتت عین اون عکسی که توی یک ماهگیت باهات دارم و چون آلبومهای قدیمی رو دیده بودی اون کارو تقلید کردی، اون عکس رو خیلی دوست داری و انگار اینقدر کوچولو بودی برات خیلی جالبه ...

سی و یکم خردادماه نود و دو

خدا پشت و پناهت باشه مهربونم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سودی
12 تیر 92 0:58
به به دلمون تنگ شده بود اینقدر عکس و پست جدید ندیده بودیم... تولدش دوباره مبارک باشه ... چه عکسای خوب هم از بازیهاش گرفتی... بسی لذت بردم.. خسته کار هم نباشی


ممنونم سودابه جون، عکسا قابلی نداشت، سلامت باشی دوستم
سودی
12 تیر 92 0:59
راستی ممنون که اون هنر با ماسه رو تعریفش رو کرده بودی... من هم دودل بودم برای خریدش... برای خودم جذاب بود ولی نمی دونستم برای بچه با این سن مناسبه


خواهش می کنم عزیزم، آره به خصوص اگه مثل نیکا علاقمند به رنگ باشه حتماً خوشش میاد، اما کاملاً با توانایی بچه ها جوره، خودتم که دوست داری با هم هنرنمایی می کنید
ناهيد مامان غزل
12 تیر 92 11:29
عزيزم آفرين به شما كه تو جابجايي مامانرو اذيت نكرديو خودتومشغول ميكردي راستي عزيز خاله تولدتم مبارك باشه اون سفره پر بركتتتم هميشه پهن باشه ان شالله اميدوارم تو خونه جديدتون با خيال راحت و آسودگي به بازيات برسي گلم

ممنونم ناهید جون، خیلی لطف داری به ما، خیلی خوشحال شدم که سر زدی، برای آرزوی خوبت هم بی نهایت ممنونم

سایدونه یه دونه
15 تیر 92 19:57
ماشالا خدا حفظش کنه


ممنونم دوست عزیز
مامان سورنا
19 تیر 92 17:01
به به چه پست خوبی بود..بعد از این همه مدت ک اپدیت نشده بود اینجا..بازم با عکسهای شیرین کاری های نیکا...توی همه عکسها که خوشگل بود عکسی که داره اسباب بازیهاش رو می شوره برای اسباب کشی عالی بود.یه حس عجیبی بهم داد...و اون عکس اخر که تقلید کرده..انگار خدا دخترا رو افریده برای تقلید از مادر و پسرها رو برای تقلید از پدر...خسته اسباب کشی هم نباشید هردوتون و خونه جدید واقعا مبارک باشه و توش همیشه شادی و جشن برپا باشه....


ممنونم سمیه جون عکسای شست و شو رو منم خیلی دوست دارم به خصوص که دامن پوشیده، اما نمیدونم چه حس عجیبی برای تو داشته!
یعنی اگه میشد اون عکس خودمم کنارش میذاشتم خیلی بامزه کارا رو تقلید می کنن، ممنونم دوست خوبم برای آرزوها و کامنت قشنگت