ماهی که گذشت
این پست رو با خاطره خوب روز تولدت شروع می کنم و بعد میرم سراغ خاطرات ماهی که گذشت ...
برای تولدت امسال به دلیل شرایطی که توش بودیم، هیچ برنامه ای نداشتیم ولی برای شاد کردن یه دختر خانم گلی مثل تو نیاز به هیچ برنامه ریزی خاصی نیست، لباس زنبوری سال قبل، یه دسته بادکنک که به ماشین بسته شد، یه کیک از یخچال قنادی، چند تا شمع و فشفشه، و دو تا کادوی کوچولو از طرف من و بابا ... از طرف بقیه هم حسابی عروسک بارون شدی ...
دوربین نداشتیم و فقط چند تا عکس و فیلم هست که بابا گرفته، اما مثل همیشه از باز کردن کادو و فوت کردن شمع نهایت لذت رو بردی بهترینم ...
............................................................................................................
توی روزهایی که داشتم وسایل خونه رو جمع می کردم برات خیلی وقت کمی میذاشتم و شما عزیز دل مامانی بیشتر خودت خودت رو سرگرم میکردی و تند تند هم می اومدی بهم میگفتی : مامان چقدر کار کردی خوب خسته میشی ها میخوای یه کم استراحت کنی؟
الهی بگردم ... سعی میکردم گاهی یه دوری ببرمت پارک نزدیک خونه که دلت یه کم واشه یه روز توی راه پارک بهم گفتی
: مامان ميدوني عينکي کلاس چي ميره؟
- کلاس چي؟
: کلاس سوم
: ميدوني کپل کلاس چي مي ره؟
- کلاس چي؟
: کلاس دوم
: اصلاً ميدوني نارنجي کلاس چي ميره؟
- کلاس چي؟
: کلاس يکوم (yekvom)
اینم چند تا عکس از روزهای طولانی اسباب کشیمون :
البته وسطاش تولد بازی هم داشتیم ...
عروسک jane & jenny کادوی مامان جون كه مربوط به سی سال پیشه که آقا جون عشق دختر خریده بوده ....
بچم داره اسباب و اثاثیه خودشو میشوره تا بسته بندی کنه ...
اینجا توی حیاط خونه قبلیه که حاضر شدی چون خاله بابا اومده بود چند روز تعطیلی دیدن زن دایی سودابه (که از سفر حج اومده بود)، و اون روز عصر همگی رفتیم پارک و شام رو اونجا خوردیم ...
درخت هلوی من تو حیاط خونه آقا جون که امسال 6 تا میوه خوشمزه داده که یه کوچولو تو عکس پیداست، البته این یکی هلوئه خوشمزه تره
سفره بچم چه پر برکته !!!!!
روز بیست و چهارم خرداد ماه یعنی روز "انتخابات ریاست جمهوری" تولد نیوشای گل(دختر دختر خاله من) دعوت بودیم که یه جشن دور همی ساده و صمیمی بود و به تو و باران و نیوشا حسابی خوش گذشت، دست خاله زهره هم درد نکنه ...(اینجا لباس خوشگلت که کادوی خاله نرگس برا تولد سه سالگیت هست رو درآوردی و لباس راحتی سوغات زن دایی سودابه رو پوشیدی؛ نمیدونم چرا تا حالا نتونستم با اون لباس فرشته ازت عکسی بگیرم)
هنر با ماسه که کادوی تولدت از طرف خاله معصومه بود و برعکس تصورم خیلی کار باهاش راحت بود و خودت به تنهایی از پسش براومدی یعنی کاری بود جفت و جور با سلیقه ت(هر کی تا حالا باهاش کار نکرده باشه به نظرش سخت میاد اما کاملاً در حد توانایی یه بچه سه سالست)
جشن تولد برای عروسک تازه کادوی عمو آرش ...
این عروسک خوابالو رو عمو سامي برات از بوشهر آورده و خيلي دوستش داري و اين روزها همش توي کالسکه ني ني ميخوابونيش و به قول خودت يه گردشي مي بريش ...(راستی اون دمپایی ها کادوی قشنگ حلما گلی هست توی اولین دیدارمون، چقدر دلم براش تنگ شده)
خوابوندن عروسک توی کالسکه ای که خیلی وقت بود گوشه اتاقت بی استفاده بود، بعد از تولد نیوشا که یکی از کادوهاش یه نی نی و کالسکه بود باب شده البته ...
عاشق نشستن روی این چمنایی ...
آخی چه مامان مهربونی ...(قربون اون چهار زانو زدنت بشم)
پیتزا فروشی مورد علاقت البته آکواریومش بیشتر مورد علاقته تا غذاش ...
قربون اون روسری پوشیدنت ملوسم ...
اینجا این عروسک رو چسبوندی به صورتت عین اون عکسی که توی یک ماهگیت باهات دارم و چون آلبومهای قدیمی رو دیده بودی اون کارو تقلید کردی، اون عکس رو خیلی دوست داری و انگار اینقدر کوچولو بودی برات خیلی جالبه ...
خدا پشت و پناهت باشه مهربونم ...