مثل ضد آفتاب
گفتم توی اولین پست خردادیم یه کمی از این روزها بنویسم ...
روز سه شنبه این هفته بعد از ظهر نخوابيده بودي و وقتي آوردمت خونه چون ميدونستم بهانه هات مال خوابته که سر وقتش نکردي و حسابي خسته هستي، بغل گرفتمت و گفتم ميخوام مثل وقتي کوچولو بودي روي شونم بخوابي و شروع کردم برات تعريف کردم که چطوري اون موقع ها وقت خوابيدنت سرت رو ميذاشتي رو شونم و با لالايي من تو هم آواز مي خوندي تا خوابت ببره، خيلي خوشت اومده بود و با اينکه گيج خواب بودي بازوهام رو نوازش ميکردي و ميگفتي مامان من شما رو خيلي دوست دارم ...
هر مادري مي فهمه چه لذتي داره شنيدن اين جمله از زبون دخملت سه سالت ...
وقتي خونه رو به هم ميريزي در کنار به هم ريختگي هاي اين روزها که هر روز تا قبل از اومدن بابا توي سالن داريم،(چون دارم وسايل رو بسته بندي مي کنم) يه دفعه صدات در مياد و با يه لحني ميگي : "اين چه وضعيه آخه، الان بابا مياد" ...
کلمه هاي "رفوزه" و "لنبوندن" به نظرت خيلي کلمه هاي خنده داريه که هر بار از تو کتاب شعرت ميشنوي باعث خندت ميشه و چند بار هم تکرارش مي کني ...
از تولد دوستت بيتا گفتم که کيتي بوده که تو هم خيلي علاقه داري، خوشت اومد و گفتي "منم دوست دارم تولدم کيتي اي باشه"، البته قبلاً هم گفته بودي، يعني هم کيتي رو هم توت فرنگي و هم پيم پا رو گفته بودي که دوست داري براي تولدت، اما امسال نميشد برات اينکارو بکنم عزيز دلم انشالله براي سالهاي بعد اگه عمري باشه و تواني، به لطف خدا سعي مي کنم خواسته ت رو برآورده کنم ...
زنگ که بهت ميزنم هميشه منتظري و خودت گوشي رو برميداري و سريع گزارش کارات رو ميدي و ميگي که دخترات(عروسکات) بچه هاي خوبي بودن و بعدم از من ميپرسي مامان چه خبر، تو اداره داري چکار مي کني؟ موقع خداحافظي هم ميگي سلام برسون ...
هر چيزي برات گفته باشم بعداً با يه سري تغييرات مثل يه ماجرايي که اين دفعه به جاي من، براي خودت اتفاق افتاده تعريف مي کني يه بار اينطوري يکي از تعريف هاي اداره رو برام گفتي، "مامان من رفته بودم اداره يه دفعه يکي در رو باز کرد، به همکارام گفتم بچه ها يعني کيه؟" و و و
بابا رو خيلي قوي ميدوني و منو هم قهرمان مي دوني مثل "کرم ابریشن" يه بار که براي کندن پوست نارگيل دستام اذيت شد گفتي "بابا قويه، ما ضعيفيم" اما سعي کردم بهت بگم که نه ما هم قوي هستيم اما بابا بدن قويتری داره ...
يکي از کادوهاي خاله معصومه براي تولد سه سالگيت يه جور جورچين حروف انگليسي هست دیشب داشتي حروف رو ميذاشتي، نميدونم خاله بهت گفته کي گفته ميگي اين بازي فکريه، انگشتت رو ميذاري کنار پيشونيت و ميگي بايد فکر کنم بعد جاشو پيدا کنم، براي چيدن هر حرف هم همين کارو انجام ميدي، حرف جي رو نشونم دادي و گفتي اين چيه، گفتم اين حرف جي هست مامان يه دفعه گفتي من به باران گفتم شما زهرا رو دوست داري يا زري دي "جي" رو ....
يک دقيقه بعد حرف زد رو نشونم ميدي و ميپرسي ميگم اين حرف زد هست، ميگي "آره ميدونم مثل ضدآفتاب" !!!!!!!!!!!!!!!