پشتکار ...
بعضی چيزا فقط تو دنياي بچه ها معني داره؛
يه بار از نه تا پله بالا ميره و خودش سر ميخوره و بار ديگه سر کليدي رو از من ميگيره و دوباره نه تا پله رو بالا ميره و اين بار سرکليدي رو ميذاره بالاي سرسره و هلش ميده پايين، بعد خودش از پله ها بر ميگرده تا سرکليدي رو پايين سرسره برداه و بده به من و حالا باز نوبت خودشه ...
به هيچ قيمتي هم حاضر نيست پشت سر این شخصیت محترم (سرکليدي) خودشم سر بخوره و بياد پايين، این کار رو بارها و بارها مثل یک پروژه مهم و با جدیت تمام انجام میده، مات و مبهوت این کارشم و منتظرم ببینم کی خسته میشه ...
وقتی دستاشو با مایع میشوره یا موقعی که سر عروسکاشو توی حمام شامپو میزنه و خلاصه هر وقتی که داره کاری رو با جدیت و تمرکز با دستاش انجام میده لباشو عین ماهی تکون تکون میده و تا تمومشم نکنه محل به هیچ کی نمیده ...
اینم یه سری عکس از روزای تعطیل آخر هفته گذشته ...
دستش رو گرفته بالای چشمش که چشمش اذیت نشه این کارو از مامان جون پری یاد گرفته ...
برای اولین باره که رفته بازار وکیل و اینجا سرای مشیره ...
برگشتنه هم از اونجایی که عاشق راه رفتن روی لبه هست، داره لبه دیواره کوتاه موزه راه میره و نرده ها رو میشمره ...
اینم هدیه فینگیلی ای که از بازار وکیل برای باران خریده ...
از دیدن این فینگیلی که چند لحظه پیش تو دستاش بود توی مانیتور دوربین چنان ذوقی کرده بود که خدا میدونه، این عکس هم هنر خودشه (میدونم بهتر از من عکس میگیره خجالتم ندید) ...
اینم مهمون کوشولوی ما که انگار شاخکاش تکون خورده بود و فهمیده بود نیکا براش کادو خریده که همون شب پیداش شد ....
نمیدونم چرا با گردنبند و گوشواره و دستبندی که بازار خریده این فیگور رو گرفته جلو دوربین و وسط کوچه!
عمراً میذاشت گوشواره گوشش کنما .....
گلای یاس خونه همسایه ست، اشکالی نداره ...
بازم نمیدونم چرا میرفت اون تو لم میداد و میگفت ازم عکس بگیر!
جیگرمی به خدا، خدا پشت و پناهت باشه مادر ...