نيکا و حلما و باران
روز پنجشنبه نهم شهريور با يک ملاقات دوستانه براي ما تبديل به يک روز و خاطره به ياد ماندني شد،
حلماي عزيز و مامان مهربونش رو براي بار دوم و باران ناز و مامان دوست داشتنيش رو براي بار اول ملاقات کرديم و کلي انرزي گرفتيم؛ زياد نتونستم عکس بگيرم و چند تايي هم که گرفتم خوب نشد اما همينام برام با ارزشه و اميدوارم ديدارهاي بعدي بتونم عکساي بهتري بگيرم ...
مثل اينکه نيکا بيشتر از دو تا وروجک ديگه به مامانش وابسته ست، باران مهربون و بامزه ست و حلما هم شيطون و نمکين، مثل ديدار قبلي مکان خانه بازي بود و بازم توي راه برگشت نيکا خوابيد و وقتي بيدار شد همش به ياد حلما و باران بود و حتي تلفني براي باران دختر خالش گفت که يه باران ديگه رو ديده،خلاصه که روز خيلي قشنگي بود، اميدوارم بازم تکرار بشه ...
اينم عکساي اون روز:
صبح دخترم ظرفا رو شسته و کاراشو کرده و بعد زده بيرون، مي دونيد که خيلي سحرخيزه ...
تازه براي مامانش چند بار هم کيک درست کرده ...
حلما گلي فرز و بلا با خرگوش گنده تر از خودش ...
آخي نازي باران و حلما که نشتند کتاب مي خونن ...
سه تا کله توي استخر توپ ...
وقت تغذيه ست ...
ببخشيد باران گلم که اينجا نيکا ميخواست تنها باشه و اجازه نداد پيشش بشيني عزيزم ...
تازه بعد از ظهر هم که بيدار شده بازم ظرفا رو شسته دخترم ...
تازه شبشم رفته به آقا جون و عموسامي سر زده ...
تازه سفره رو هم چيدیده(چیده به زبون نیکا) ...
تازه بايد حواسش به ني ني شم باشه، چقدر مسئولیت داره بچم ....