نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

آجی

آجی آجی .... آجی آجی .... (دستش رو می زنه توی پیشونی نیکا و باز می گه آجی آجی ....) آبجی نیکا هم داره برای من کتاب می خونه و چند بار توجه نمی کنه و بعد می گه بذار بخونم، کیان کوچکم بر می گرده سمت من و صداش رو آروم  می کنه و میگه :"بیذار آجی صبت بکنه .... آره بیذار آجی صبت بکنه ..." و باز این جمله رو آروم چند بار دیگه برای من تکرار می کنه
4 دی 1396

دل بارانی .....

روز جمعه صبح با خواب زلزله از خواب بیدار شدم، همه جا خراب شده بود و مردم هر چی داشتن بار زده بودن و داشتن فرار می کردن، مامان یه سری وسایل گذاشت پشت یه ماشین، انگار وانت تویوتا بود، یادم نمیاد چیا بود اما انگار ما هم هر چی می تونستیم برداریم داشتیم بر میداشتیم که با بقیه ی مردم بریم، یه دفعه ماشین راه افتاد و رفت، انگار نه انگار وسایل ما هم اون پشت بود، داشتم می دویدم دنبال ماشین و می گفتم صبر کن وسایل ما هم پشت ماشینه که بیدار شدم، خیلی ترسیده بودم، حس بدبختی و آواره شدن یه شبه ترس تو وجودم انداخته بود، حالم دست خودم نبود، یه حسی بهم می گفت من این خوابو دیدم و این اتفاق میفته، انقدر ترسیده بودم که سریع یه ساک کوچیک برداشتم ببینم چی رو ...
23 آبان 1396

چقدر زود، دیر می شود!

حرفهای ما هنوز ناتمام... تا نگاه می کنی: وقت رفتن است بازهم همان حکایت همیشگی !   پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود   آی... ناگهان چقدر زود دیر می شود! پی نوشت : سالروز مرگ شاعر دوست داشتنی ام قیصر امین پور که مصادف با روز تولد من شد ... شعرهای بی نظیر استاد در این روزهای پاییزی خواندنی ست، روحش شاد ... ...
8 آبان 1396

روز ملی کودک و محیط زیست

روز پنجشنبه سیزده مهرماه به اتفاق دخترهای گل (نیکا و باران)، کیان پسری و خاله نرگس و خاله زهرا در برنامه ای که در مرکز شیرازشناسی برگزار شده بود شرکت کردیم و بچه ها حسابی فعالیت کردن، البته منظور از فعالیت گل پسرمون کیان بعد از تاس انداختن در بازی مار و پله برای مامانش فقط خاک بازی هست در حدی که کل هیکلش به رنگ خاک دراومده بود، اما دخترها بعد از تفکیک زباله، کاردستی درست کردن و گیاه کاشتن، بعد هم نقاشی دسته جمعی و گریم صورت و گپ و گفت با حیوانات و حامی حیوانات شدن و گرفتن کلی جایزه  که حسابی بهشون خوش گذشت .... اینم تعدادی عکس یادگاری که البته پسرکم در سمت دیگری از پارک مشغول خاک بازی بوده و خاله نرگس مراقبش بوده، شما یک توپ...
15 مهر 1396

یعنی این منم!

"مامان من بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که یعنی این منم! یعنی این خود من هستم، من نیکا هستم که دارم بزرگ می شم، وقتی بزرگ بشم چی میشم، آینده ی من چی میشه، یعنی نمی دونم منظورم رو چطوری بگم ..... "   الهی فدای فکر کردنات بشه مادر که درگیر سوالات فلفسی شدی، خیلی کوچک تر هم بودی سوالاتی در مورد خدا و اینکه چه شکلیه و کجاست ازم می پرسیدی و حتی نقاشی ای از خدا کشیدی که نگهش داشتم، یا سوالاتی در مورد مرگ و اینکه همه می میرن و چرا این اتفاق می افته، و اینکه هرگز دوست نداری من اسم مرگ رو بیارم دلبند مادر  چند تا از نقاشی های قشنگ دختر مهربان مامان ...
15 مهر 1396