آجی
آجی آجی .... آجی آجی ....
(دستش رو می زنه توی پیشونی نیکا و باز می گه آجی آجی ....)
آبجی نیکا هم داره برای من کتاب می خونه و چند بار توجه نمی کنه و بعد می گه بذار بخونم، کیان کوچکم بر می گرده سمت من و صداش رو آروم می کنه و میگه :"بیذار آجی صبت بکنه .... آره بیذار آجی صبت بکنه ..." و باز این جمله رو آروم چند بار دیگه برای من تکرار می کنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی