نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

متولد ماه ارديبهشت

1390/6/29 14:26
نویسنده : مامان
387 بازدید
اشتراک گذاری

روز بيستم شهريور ماه بود، روز قرار ملاقات سالانمون كه امسال به جاي شانزدهم افتاده بود به بيستم، از عصر روز قبلش كمي سرماخورده به نظر ميرسيدي، دلم نميومد صبر كنم ببينم بهتر ميشي يا نه، چون چند روز قبلترش هم دو روز تب كردي و بعدش خوب شدي البته همون دفعه هم بردمت دكتر، و يه روز هم مرخصي گرفتم و پيشت موندم گرچه دكتر خودت نبود ...
صبح از دكتر خودت وقت گرفتم، چون بايد صبح ها براي عصر وقت بگيري، گفتم وقت رو گرفته باشم حالا اگه خوب بودي كه نميريم و ميريم ملاقات دوستان ديرينه باغ ارم، توي بيمارستان دنا يه غرفه داره كه كتاب و بازي مي فروشه، مثل هميشه قدم زنان بين كتابا گردش كردي و چند تايي رو برداشتي، بين كتابا يه مجموعه كتاب ماههاي تولد بود كه يه ارديبهشت و شهريور رو براي تو و باران كوچولو برداشتم، شعرش قشنگ بود و وقتي برات مي خونم خوشت مياد، اينم شهر ماه تولد تو :

ماه تولد تو
كدوم ماه قشنگه؟
لباسي كه طبيعت
تنش كرده چه رنگه؟

اتل متل ستاره
فصل گله، بهاره
وقتي به دنيا اومدي
كه دنيا لاله زاره

وقتي كه تو اومدي
رودخونه ها وا شدن
بايد خبر مي بردن
راهي دريا شدن

دريا دلش نرم شد
وقتي شنيد اومدي
ماهي تنش گرم شد
وقتي شنيد اومدي

تو وقتي اومدي كه
چشمه ها جاري شدن
قلپ قلپ خنديدن
گرم و بهاري شدن

به روي شاپرك ها
پنجره ها باز بود
توي نوك پرنده
هزار تا آواز بود

موي بنفشه ها باز
بلند و پرچين شدن
توت هاي روي شاخه
درشت و شيرين شدن

تو اومدي و دنيا
هيچي ديگه كم نداشت
خوشگل و خوشحال بود
غصه نداشت، غم نداشت

تو اومدي به دنيا
در ماه ارديبهشت
تو يك فرشته بودي
دنياي ما شد بهشت

هديه و شمع و خنده
جشن و چراغ و پولك
گل قشنگ و نازم
تولدت مبارك!

"نام كتاب :ارديبهشت ماه تولد تو، نويسنده : مريم اسلامي، شماره كتابشناسي ملي : 1929786"

قرار اون روز رو از دست داديم آخه هم دير شد تا دكتر تو رو ديد و هم اينكه چون از دكتر خوشت نمياد كلي گريه كردي و دوست نداشتم ببرمت توي شلوغي كه يه وقت خداي نكرده باز دلت بگيره با اون حال سرماخورده، خاله محبوبه و خاله نگين زنگ زدن، همه رفته بودن حتي خيلي ها رو من دعوت كرده بودم از جمله خانوم بلندپرواز رو، اما حيف شد نتونستيم بريم، ولي خدا رو شكر كه تو چيزيت نبود و يه سرماخوردگي كوچولو بود و دكتر هم فقط يه شربتا سرماخوردگي و قطره بيني داد و اينكه اگه تب داشتي شربت استامينوفن بهت بدم، گرچه گفت كه بيماريي شايع شده كه خيلي قابل تشخيص نيست و بعد از چهار روز تب بدن بيمار دونه هاي قرمز ميريزه، براي احتياط ازمون خواست اگه تا دو روز بعد تب كردي نمونه بگيرم براي آزمايش، كه خدا رو شكر لازم نشد ...
پارسال توي قرار سالانمون 4 ماهه بودي امسال يك سال و 4 ماهه بودي اما به قرار نرسيديم، انشالله سال بعد ...

اينم چند تا عكس از نازدونه ماماني

اينجا خانومي داشته آش درست مي كرده با دومينو كه خودش مي گه دوموني ... بعدش هم قابلمه رو كله پا كرده روي سرش ...
چهارم مرداد ماه نود

لالايي و بوس كردن الاغي ...
چهارم شهريورماه نود

دخترم داره پولاشو كه خودش مثل عربها ميگه بول، جمع ميكنه ...
هشتم شهريورماه نود

اينجام داره كمك ميكنه براي مهموناي مادربزرگ كباب حاضر كنه ...
نهم شهريورماه نود

هنرنمايي كف آشپزخونه ...
سيزدهم شهريور ماه نود

اينا دست و پاهاي عسلك در حال كش بازيه ...
هجدهم شهريورماه نود

اينجام مي خواي بري گردش ديگه ...
هجدهم شهريورماه نود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)