جشن تولد
ديشب به اتفاق بابا و مامان جون پري بادكنك هاي قرمز و مشكي برات باد كرديم و خونه مامان جون پري رو تزيين كرديم براي جشن امشب، خوشگل شد يه عالمه كفشدوزك هم به ديوار چسبونديم كه توي هر كدوم كلي تولدت رو تبريك گفتم نازنينم
بخشي از شام امشب رو حاضر كردم و برگ يادگاري برات طراحي كردم و دادم چاپ ...
دست خاله نرگس هم درد نكنه با اون هنرنماييش كه عكسهاي خوشگلت رو با كلي سليقه و حوصله توي فريم هاي خوشگل طراحي كرده كه قراره به مهمونا هديه بدي عزيز دلم
ديشب من و مامان جون پري داشتيم بادكنك هاي قرمز و مشكي رو باد مي كرديم تو هم بادكنك برمي داشتي به دهننت نزديك مي كردي، با چه تلاشي مي خواستي حتما يه بادكنك مشكي و يه دونه قرمز و نه همرنگ به هيچ عنوان برداري، دور مبلها همش چرخ مي زدي و حسابي ذوق مي كردي ديشب ساعت 12 خوابيدي دخملكم خدا كنه امشب سرحال باشي و اذيت نشي خوشگلم
از ديروز به عمو آرش مي گي عمه ... الهي بميرم كه عمه نداري ماماني
به انجير هم مي گي انننه و خيلي هم دوست داري
عاشق قاب عكس و كلا عكس هستي، انقده عكس كارت ملي بابا يا عكس كارت شركت منو بوس مي كني كه خدا مي دونه
خدايا گاهي باورش برام سخته من مامان شدم و حالا نيم وجبي من داره يكساله ميشه
ديروز رفتم آرايشگاه وقتي گفتم عجله دارم و بچه كوچيك خونه دارم خانمه سريع كارشو شروع كرد بعد در حين كار گفت من فكر كردم دختري نگو يه بچه هم داري ...
به فكر فرو رفتم من الان مامانم ... اونم مامان يه فرشته كوچولوي مهربون و باهوش ... خدايا شكرت
من يه دختر دارم ... دختر منه ... نفس منه ... اميد منه ... فكر اينكه اگه نبود زندگيمون چه جوري بود سخته ... اما قطعا هرگز به زيبايي الاني كه هست نبود ... اين دختر منه ... از وجود منه ... و چه زود يكساله شده ......
خداي مهربون پناه و ياورت باشه عزيز دلم