عينك آفتابي در شب
روز پنجشنبه هفته گذشته رفتيم برات كادوي تولد بگيريم آخه تولدت نزديكه گلم
برات يه پلاك دست خريديم كه داديم اسم خوشگلت رو روش حكاكي كردن و يه انگشتر فينگيلي و ناز، چون مي خواستم كمي هم خريد كنم براي تزيين جشن تولدت،تو يه مقداري خسته شده بودي، توي فاصله اي كه براي حكاكي پلاك به دست اومد آورديمت جلوي پاساژ كه يه فروشنده عينك يه دونه از اين استوانه ها كه كلي عينك بهش آويزونه گذاشته بود. من دست كردم يه عينك كوچولوي آفتابي برداشتم كه درست اندازت بود گذاشتم به چشماي خوشگلت كه تو هم خيلي خوشت اومد و فكر كنم از پشت اون شيشه ها همه چيز رو يه جور تازه اي مي ديدي به همين خاطر برعكس اغلب اوقات كه از هر چيز اضافه اي كه بهت وصل شه بدت مياد و ميندازيش كنار به عينك دست نزدي عزيز دلم و تا يه عالمه راه كه مي اومديم همش با همون عينك همه جا رو نگاه مي كردي، قربون اون چشمهاي نازت برم كه پشت عينك آفتابي اونم توي شب تاريك قائمش كرده بودي