نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 10 سال و 2 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

نوروز 92

1392/1/24 12:02
نویسنده : مامان
306 بازدید
اشتراک گذاری

واي بالاخره فرصت کردم يه پست تو سال جديد بذارم ...لبخند
روزهاي آخر سال گذشته پر از مشغله هايي بودم که خيلي هاشون هنوزم هستن اما اميدم به خداست و سپردم به خودش که توي سال جديد بازم حاميمون باشه و محبتش رو ازمون دريغ نکنه؛ دلمشغوليهاي تازه اي هم دارم که بازم فقط توکلم به خودشه ...
امسال سال مار بود و اينو هر کي نميدونست هم با ورود به خونه ما که از در و ديوارش مار بالا ميرفت ميتونست متوجه بشه، سفره هفت سين سال 92 که چيده ميشد پا به پاي من دور سفره مي چرخيدي و دوست داشتي کمکم کني، يه تاپ و شلوارک کيتي برات خريده بودم که چون بهت گفته بودم سر سفره هفت سين بپوشي تا ازت عکس بگيرم تاش کرده بودي و توي کشو گذاشته بودي و حاضر نبودي زودتر امتحانش کني، کلاً اين عادت رو داري که پايبند همون حرفي ميشي که اول زده ميشه، و حاضر نيستي نقضش کني ...
خوب بهتره با عکسای هفت سین شروع کنم كه البته شما وروجك عشق نقاشي به محض گرفتن عیدی هات که شامل ماژیک و دفتر نقاشی بود شروع کردی به نقاشی و زیاد عکس با سفره نداری ...

سیم اسفند ماه سال نود و یک

داری تند تند به باران و دوستای خیالیت زنگ میزنی و دعوتشون می کنی و عیدت مبارک میگی ...
سیم اسفند ماه سال نود و یک

سیم اسفند ماه سال نود و یک

 روزهای تعطیل عید هر صبح با هم میرفتیم توی بلوار نزدیک خونه توی چمن ها قدم میزدیم و از دیدن مسافرای نوروزی که توی مدرسه روبروی بلوار مستقر بودن و چادرهای رنگی که توی بلوار زده بودن و هوای لطیف بهاری شهرمون لذت می بردیم، شب ها هم که یکی در میون خونه فامیل بابا و مامان دعوت میشدیم و شما این دید و بازدید ها رو خیلی دوست داشتی و هر شب می گفتی بریم مهمونی و در مورد لباست که چی بپوشی هم نظر میدادی و معمولاً رنگ گل سر و زیورآلات رو هم ست میکردی، حتماً لاک ناخنات رو هم پاک میکردی و ازم میخواستی لاک جدید البته اون رنگایی که خودت انتخاب می کردی برات بزنم(دو رنگ متفاوت برای دو دستچشمک)

خلاصه که روزهای خوبی رو با هم پشت سر گذاشتیم ولی جای دایی امیر حسابی خالی بود چون زمان مرخصیش به بعد از تعطیلات میخورد و اولین عیدی بود که ازمون دور بود و مطمئنم برای مامان جون و آقا جون از همه ماها سخت تر بود ...
اینم عکسای اولین روز سال 92 ...
خدا کنه همیشه لبات خندون باشه نازگلکم، شیرینم ...
یکم فروردین سال نود و دو

اینجا دقیقاً اولین روزه، بلوار تمیز و خلوت، به روزهای بعد دقت کنید فکر کنم عکساش رو داشته باشم ...
یکم فروردین سال نود و دو

باغچه بهاری ساختمونمون ...
یکم فروردین سال نود و دو

نقاش کوچولوی ما با ماژیک های عیدیش توی طبیعت در حال نقاشیه ...
یکم فروردین سال نود و دو

یکم فروردین سال نود و دو

بهار نارنجای شهرمون هم که معروفه، تقدیم به خواننده های عزیز ... درختای دم خونمونه، بهاراشم مفته ...
یکم فروردین سال نود و دو

وای من عاشق این درختام که اسمشم بلد نیستم ...
یکم فروردین سال نود و دو

ماشهای خوشگل مامان جون که خیلی هم دیر ریخته بود به خاطر مریضیش اما عالی شدن ...
یکم فروردین سال نود و دو

هنرنمایی خاله ی نیکا(مامان باران) با خمیر بازی
یکم فروردین سال نود و دو

"جیمی" مهمون بهاری یاسمن دخترخاله نیکا که با ما اومد عیددیدنی خونه مامان بزرگم ...
یکم فروردین سال نود و دو

لحظه هاتون بهاری ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)