سپاس
امروز از طرف مدرسه نیکا اردوی مادر و کودک ترتیب داده شده که بچه ها همراه مادر ها یک روز گردش کنن و خوش باشن، دلم میخواست منم نیکا رو میبردم، البته گل پسری رو هم میبردیم اما چون سه شنبه ست و نمیتونم مرخصی بگیرم قرار شد شرکت نکنیم، یعنی ترجیح دادم نیکا رو هم تنها نفرستم (بعضی از بچه ها گفتن تنهایی شرکت می کنن)، دختر گلم خیلی هم قشنگ و منطقی قبول کرد که نره، البته خونه مامان جونش هم کم از اردو نیست براش، خدا رو شکر مامان جونش باهاش بازی می کنه و اونجا بودن رو خیلی دوست داره، انقدر که ساعت شش صبح بدون اینکه من صداش کنم از خواب بیدار شد و لباس پوشید، کلی وسیله بازی هم برداشت که بره خونه مامان جون ....
صبح بچه ها رو میذارم خونه مامان اینا، کیان رو که خوابه و لای پتو پیچیدم توی رختخوابی که مامان جون تو سالن آماده میذاره، و نیکا رو با دو تا کیسه وسیله بازی که خیلی هم سرحال و شاده، کیسه کیان رو هم میدم به آقا جون تا کنترل کنه چیزای یخچالی رو برداره، چقدر خیالم راحته وقتی بچه ها رو اونجا میذارم و راهی اداره میشم، میدونم جاشون امنه، صبحانه و ناهار و میان وعدشون سرجاشه، از محبت و توجه هم براشون کم نمیذارن ...
خدایا شکرت، برای داشتن چنین خانه امنی هزار بار شکرت می کنم، برای داشتن پدر و مادری که هیچ وقت محبتشون رو ازمون دریغ نمی کنن ...
سپاس واژه کوچیک و ناقابلیه برای مهربونیهاتون ....
(مامان جون و آقا جون در نقاشی دخترکم)