ماه مبارک
اين ماه رو هميشه دوست داشتم از بچگی، از همون وقتی که حتی روزه هم نمیگرفتم اما عاشق وقت افطار و نشستن کنار سفره سحری بودم، همون روزهایی که به عشق این ماه یه نصفه روز رو مثلاً روزه کله گنجشکی میگرفتم و چشمم دنبال رنگینکی بود که گردو قلنبه ترش کرده بود ...
یادش بخیر چقدر ماه رمضون گذشته و من هر سال فکر میکنم به کسایی که سال قبل آخرین ماهی بود که روزای ماه رمضون رو حالا یا با روزه یا بدون روزه گذروندن و خدا رو شکر می کنم که بازم یه ماه رمضون دیگه توان روزه داری بهم داده، خدایا ممنونتم ...
این ماه خیلی دوست داشتنی تر شد برام چون خدای مهربون تو دختر خوبم رو توی همین ماه مهمون دلم کرد و سه سال اول زندگیت شب قدر من و بابا نذر داشتیم ...
خدایا کمک کن این روزها متفاوت باشه برام و بتونم بهتر و بیشتر شکرگزارت باشم، من هیچ وقت بنده خوبی برات نبودم اما میدونم که تو خیلی مهربون و بخشنده ای ...
میدونم تا چشم بهم بذارم این روزا تموم شده نذار روزای آخر حسرت به دلم بمونه که ای وای تموم شد و من چیزی نصیبم نشد آخه نمیدونم که شاید ماه رمضون بعدی رو نبینم ....
کوله بارت بربند....
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد ...
که به مقصد برسیم بشناسیم خدا را ...
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم ...
میشود آسان رفت ...
میشود کاری کرد که رضا باشد او ...
ای سبکبال در این راه شگرف، در دعای سحرت ....
در مناجات خدایی شدنت، هر گز از یاد مبر ...
من جامانده بسی محتاجم ...
(شاعر نمیدونم کیه اما شعر بسیار زیباییه ممنونم)
التماس دعا