نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

ای جان مادر

دیشب به دنبال شروع کارهایی که منجر به خونه تکونی خواهد شد یه تیکه کاغذ پیدا کردم که روش کلمه هایی رو در تاریخ 1391/6/17 نوشته بودم از زبان نیکای کوچولوی مامان : آبلونه = آبلیمو بِشنَو = بشنو چیدیده = چیده می بندیدم = می بستم بِپُخَم = بپزم قاوعی = واقعی منترظ = منتظر کندیدم = کندَم ای جان مادر چقدر زود قد کشیدی فدای صورت نازت بشم ...
3 اسفند 1395

برای دختر دلبندم

مهربانم، راهی مدرسه و کلاس اول شدی، دلبندم به خدایم میسپارمت در مسیر جدید زندگیت، امسال قلم به دست میگیری و نوشتن می آموزی، خواندن می آموزی، ریاضی، علوم .... جانم، به قول خودت با سواد می شوی، و من نگران هزار درس دیگری هستم که در برنامه کلاسیت نیست ولی می آموزی، وقتی واژه ای تازه از زبان خانم سرویس می گویی، وقتی رفتاری از دختر پنجمی توی سرویس تعریف می کنی، وقتی از لحن معلم کلاست می گویی، از گریه همکلاسیت .... دلم می لرزد، تو بزرگ شدی به همین زودی، به همین سرعت، با این سن کم خودت هم برای روزهای گذشته دلتنگ می شوی، تصویر لحظه به دنیا آمدنت برایم هنوز تازه تازه با تمام جزییات تداعی می شود، تو شیرین ترین حادثه زندگی منی، برایت راهی روشن، دلی ا...
4 آبان 1395

کلاس اولی

قشنگ مهربونم، مهرماه امسال اولین کلاس اولی خونه ای و امروز اولین روز مدرسه ست صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدی میدونم که دل تو دلت نبود تا صبح بشه و راهی کلاس اول بشی، فدای صورت مهربان و دوست داشتنیت بشم، برات بهترین لحظه ها رو آرزو می کنم، سربلند، سلامت، شاد و پرتوان و پیروز باشی دلبندم ...
3 مهر 1395

جگر گوشه مهربونم

نیکای مامان، دیشب اومدم کنارت و ازت خواستم باهام حرف بزنی ببینم مشکلی نداری این روزها زمانی که پیشت نیستم، جاییت درد نمیکنه یا کلاً بدونم حرفی نداری باهام بزنی، چون چند وقتی بود نشده بود باهات خلوت کنم، که یهو دیدم بغض کردی و گفتی نه فقط .... طول کشید تا حرفت رو ادامه بدی، بغض اجازه نمیداد حرف بزنی بهترینم، بهت گفتم با مامان راحت حرف بزن و نگران ریختن اشکات نباش اشکالی نداره گریه کنی، دیدم اشکات سرازیر شد نفسم ... بالاخره گفتی من از اول بچه شما بودم، شما منو به دنیا آوردید، گفتم معلومه که بچه منی همیشه بچه منی، مگه کسی چیزی گفته، شما بهترین بچه منی، همه کس منی ... نمیدونم چرا انقدر دلت گرفته بود، سعی کردم آرومت کنم، گفتی من بعد از د...
14 تير 1395

بهترینم شش سالگیت مبارک

ازت ممنونم عزیزترینم که با اومدنت مادری رو بهم هدیه دادی، ازت ممنونم برای شش سال مادر بودن، فدای صورت مهربانت تولدت مبارک         "ای بوی هر چه گل"       بوی بهار می شنوم از صدای تو       نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو        ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من       ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو       ای صورت تو آیه و آیینه خدا       حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو       صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر ...
1 خرداد 1395

دخترک با احساس من

دلنبدم، دیروز آخرین روز مدرسه رو با تحویل گرفتن وسایلت و خداحافظی تلخی با دوستان و معلمت پشت سر گذاشتی، به قول خودت از قول معلمت مثل برق و باد گذشت .... تلفنی بهم گفتی که همه بچه ها به جز نیوشا با خانوم معلمتون گریه کردین موقع خداحافظی، و اینکه شعر خداحافظی خوندین ... (البته بعد برام گفتی که نیوشا هم توی سرویس گریه ش گرفته) هفته پیش هم وقتی آخرین سری تکلیفهات رو برات آوردم تا انجام بدی، متن خداحافظی خانوم معلمت رو در انتهای تکالیف برات خوندم که بغض کردی و اشک تو چشمات جمع شد و بعدشم توی بغلم کلی گریه کردی، باورم نمیشد چقدر زود بزرگ شدی دخترک عزیزم، انتظار اینطور دلتنگی رو ازت نداشتم، توی بغلم در حالیکه اشک میریختی گفتی که "من دلم ...
26 ارديبهشت 1395